در قرآن کریم آمده است که در قیامت موقفهای گوناگونی است که توقف برخی از گنهکاران در هر یک از آنها به مقدار هزار سال دنیوی خواهد بود، در این نوشتار میخواهیم ببینیم مقصود از آن چیست؟ قبل از هر چیز یادآور میشویم که متکلمان اسلامی از مواقف قیامت گاهی به «قنطره»ها و «عقبه»ها تعبیرمی آورند ولی قبل از آنان دو واژه «قنطره» و «عقبه» در آیات قرآن و روایات اسلامی مطرح شده است و متکلمان نیز آنها را در مباحث کلامی خود بکار بردهاند. کلمهی «موقف» به معنی محل توقف(ایستگاه و کلمهی «قنطره» به معنی «پل» و واژهی «عقبه» به معنای «گردنه» است). امیر مومنان (علیهالسلام) در وصایای معروف خود به فرزند گرامیش امام حسن مجتبی (علیهالسلام)میفرماید: «وَاعْلَمْ أَنَّ أَمامَکَ عَقَبَةً کَ?ُوداً، اَلْمُخِفُّ فِیها أَحْسَنُ حالاً مِنَ الْمُثْقِلِ وَالمُبْطِئُ عَلَیْها أَقْبَحُ حالاً مِنَ الْمُسْرِع وَانّ مَهْبِطَکَ بِها لا مَحالَةَ إِمّا عَلی جَنَّة أَوْ عَلی نار...» «فرزندم بدان که (پس از مرگ) گردنهی سختی در پیش رو داری، انسانهای سبکبار (از نظر گناه) از افراد سنگینبار، وضعیت بهتری دارند، هر کس با تأمل و درنگ از آن عبور کند از آن کسی که با سرعت از آن میگذرد، وضع بدتری خواهد داشت پایان گذر از آن (فرودگاه) یا بهشت است و یا دوزخ». برخی از متکلمان اسلامی در مورد این مسئله به اجمال گذشتهاند و هیچ گونه توضیحی دربارهی آن ندادهاند ولی دو متکلم نامدار شیعه:(شیخ صدوق/ م381) و (شیخ مفید/م413) به تفسیر آن پرداخته و هر یک نظر خاصی را ابراز نموده است و ما در اینجا برای آگاهی خوانندگان دیدگاه آنان را یادآور میشویم: عقبه های قیامت از نظر شیخ صدوق شیخ صدوق در این مسئله (بسان دیگر مسایل کلامی) بیشتر به ظواهر توجه نموده و حاصل آنچه را که از ظاهر روایات در این باره به دست میآید، به عنوان اندیشه کلامی خود ابراز نموده است. وی میگوید: «اعتقاد ما در مورد عقبههایی که بر طریق و راه محشر قرار دارد، این است که هر یک از آنها به نام یکی از فرایض دینی نامگذاری شده، و انسان موظف است از آنها عبور نماید، هرگاه به خاطر کارهای نیک و در پرتو رحمت الهی از یکی از آن عقبهها بگذرد به عقبه دیگر میرسد که باید از آن نیز عبور نماید، و به این ترتیب باید از همهی موقفها و عقبهها بگذرد و در غیر این صورت به دوزخ سقوط خواهد کرد آنگاه میگوید: عقبه های یاد شده همگی بر «صراط» قرار دارند و نام یکی از آنها «ولایت» است که همهی اهل محشر در آنجا بازداشت میشوند و در مورد ولایت امامان معصوم (علیهم السلام) مورد سوال قرار میگیرند خطرناکترین عقبه های صراط، عقبه ای است که به نام «مِرْصاد» نامگذاری شده است و خداوند به عزت و جلال خود سوگند یاد کرده است که در این «عقبه» ستمگران را بازداشت نماید چنان که میفرماید: (إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ) . «حقّا که آفریدگار تو در کمینگاه (ستمگران) است». حضرت علی (علیهالسلام) نیز به ستمگران هشدار داده میفرماید: «وَلَئِنْ أَمْهَلَ اللّهُ الظّالِمَ فَلَنْ یَفُوتَ أَخْذُهُ وَهَولَهُ بِالْمِرصادِعَلی مَجازِ طَریقِهِ» . «اگر خداوند به ستمگران مهلت میدهد ولی هرگز آنان را رها نخواهد کرد و در کمین گاهی در مسیرشان از آنان انتقام خواهد گرفت». همان گونه که یادآور شدیم نظریهی مرحوم صدوق در مورد مواقف و عقبه های قیامت در حقیقت تلخیص روایاتی است که در این باره آمده است، وما در اینجا نمونههایی را یادآور میشویم: 1. از رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم)روایت شده است که فرمودند: بر روی «صراط» سه «قنطره»(پل) نصب شده است: الف. قنطره امانت و خویشاوندان. ب. قنطره نماز. ج. قنطره عدل الهی. هرگاه انسان از دو قنطره نخست با موفقیت عبور نماید، در موقف عدل الهی قرار میگیرد و از وی دربارهی رعایت حقوق دیگران س?ال میشود و اگر به کسی ستم نموده است حق عبور از آن به وی داده نمیشود تا مجازات گردد. 2. صدوق در ثواب الأعمال از امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده است که در تفسیر آیهی (إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ)فرمودند: «قَنْطَرةٌ عَلَی الصِّراطِ لا یَجُوزُها عَبْدٌ بِمَظْلَمَة». 3. از ابن عباس روایت شده است که بر جسر (پل) جهنم هفت موقف و بازداشتگاه است، در اولین موقف از توحید سوال میشود اگر عقیدهی او در مورد توحید کامل باشد به موقف دوم میرسد که دربارهی نماز از او سوال میشود هرگاه نماز را صحیح انجام داده است، به بازداشتگاه سوم انتقال داده میشود، و در آن از زکات سوال میشود و پس از آن نوبت به روزه خواهد رسید و پس از آن موقف پنجم است که مربوط به حج است و ایستگاه ششم عمره و بالأخره هفتمین بازداشتگاه مربوط به مظالم (حقوق دیگران) است و سرانجام اگر از همین مواقف با موفقیت گذشت وارد بهشت میگردد. همان گونه که ملاحظه میشود، ظاهر روایات مزبور و روایات مشابه آنها این است که در قیامت مواقف و قنطره هایی بر روی صراط نصب میگردد و در آن مواقف انسانها دربارهی هر یک از فرایض دینی مورد س?ال قرار میگیرند. عقبه های قیامت از نظر شیخ مفید شیخ مفید در مباحث کلامی خود به عقل و داوریهای آن بیشتر اعتماد مینماید و مفاهیم و مسایل کلامی و دینی را بر این اساس تفسیر مینماید و در شرح کلام صدوق میگوید: عقبه های قیامت همان احکام دینی است که انسانها باید در روز قیامت پاسخگوی آنها باشند ولی هرگز مقصود این نیست که حقیقتاً در سرای دیگر کوهها و گردنه های صعبالعبوری بر صراط قرار دارد و بندگان موظفند تا از آنها عبور نمایند و خود را به بهشت برسانند، بلکه مقصود از «عقبه»(گردنه) که در قرآن و روایات آمده است، همان دستورات الهی است که از آنجا که رعایت آنها تحمل مشکلات و دشواریهایی را همراه دارد از آنها به «عقبه» تعبیر شده است. سپس میافزاید: التزام به آنچه «حشویه» میگویند که روز قیامت، کوههایی با گردنه ای صعبالعبور آفریده میشود و اهل محشر باید از آنها عبور نمایند، ادعایی بدون دلیل است، زیرا نه از نظر دلایل نقلی مطلب روشن و قابل اعتمادی در دست است و نه عقل در این باره قضاوت و حکمی دارد، زیرا آنچه از نظر عقل لازم و قطعی است، این است که بر اساس اصل حکمت الهی به برپایی قیامت حکم قطعی مینماید، ولی در مورد خصوصیات یاد شده اگر چه امکان آن را نفی نمیکند، ولی هیچ گونه حکمی بر لزوم آن ندارد. در توضیح کلام مفید یادآور میشویم واژهی «عقبه» در قرآن در مورد برخی از فرایض و احکام الهی به کار رفته است چنان که میفرماید: (فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَما أَدْریکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ رَقَبَة * أَوْ إِطْعامٌ فی یَوْم ذی مَسْغَبَة * یَتیماً ذا مَقْرَبَة * أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَة) «از گردنه صعبالعبور به آسانی و به سرعت بالا نرفت و نمیدانی که آن گردنه چیست؟ آزاد کردن بنده، یا طعام دادن در روز فقر و تهیدستی به یتیم خویشاوند یا مسکین فوقالعاده تهیدست و بیچاره». قرآن کریم در تفهیم معارف عمیق و تعالیم عالی خود از روش تمثیل و تشبیه بهره میگیرد، و بدین طریق فهم عمیقترین معارف را برای ذهنها و اندیشه های معمولی آسان میسازد. بررسی آیات تمثیلی قرآن خود بحث جداگانه ای را میطلبد که در حوصلهی بحث ما نیست.آیهی یاد شده در حقیقت از آیات تمثیلی قرآن است، که واقعیت غیر محسوس را به واقعیت محسوس تشبیه مینماید، همهی افراد با کوه و گردنه های صعبالعبور آن به نوعی آشنایی دارند و دشواری عبور از آنها برای نیل به مقاصد دنیوی برای همگان معروف و معهود است قرآن کریم در این آیات این واقعیت را بیان نموده است که رسیدن به مقاصد عالی اخروی و انسانی نیز در گرو تحمل مشکلات و سختیهایی است و راه رسیدن به آن رعایت قوانین الهی است و از آنجا که قوانین دینی با تمایلات مرزنشناس حیوانی تضاد و تصادم دارند، در حقیقت رعایت این قوانین بسان عبور از گردنه های سخت و صعبالعبور است و هر کس در دنیا به آسانی از این گردنهها بگذرد، یعنی قوانین الهی را کاملاً رعایت نماید در سرای دیگر نیز به آسانی از آنها خواهد گذشت و «محاسبه» برای او سهل و آسان خواهد بود. شاهد بر این مطلب آیات بعدی است چنان که میفرماید: (ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ * أُولئِکَ أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ * وَالَّذینَ کَفَرُوا بِ آیاتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ * عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤصَدَةٌ) «سپس از انسانهایی میباشد که ایمان آورده و یکدیگر را به صبر و مهربانی سفارش مینمایند این گونه افراد در قیامت اهل سعادت و یُمن میباشند و آنان که به آیات ما کفر ورزیدهاند، در سرای دیگر اهل شومی و شقاوتند، آتشی از هر جهت آنان را احاطه خواهد کرد». در این آیات سرنوشت اخروی انسانها و این که از اهل سعادت و یا شقاوت خواهند بود، نتیجهی عبور آنان از «گردنهها» دانسته شده و گردنهها نیز به آزاد نمودن بردگان، اطعام یتیمان و تهیدستان، سفارش به صبر و مهربانی، در پرتو ایمان به خدا تفسیر شده است بنابراین مقصود از عقبهها، همان ایمان به خدا و احکام الهی است، نه این که در واقع، کوهها و گردنههایی صعبالعبور در قیامت پدید میآیند و به اهل محشر دستور داده میشود تا از آنها بگذرند و وارد بهشت گردند بدیهی است آنچه در گذشتن از این نوع گردنهها موثر و سودمند است، قدرت و توانایی جسمانی است نه ایمان و اعمال صالح ـ و حال آن که آنچه در قیامت مایهی رسیدن به بهشت میباشد ایمان و عمل صالح است و توانایی جسمانی هیچگونه تأثیری در این رابطه ندارند. بنابراین میتوان گفت آنچه مُعلّم شیعه (شیخ مفید) در این باره بیان نموده است صحیحتر و واقعبینانه تر به نظر میرسد.
عامر بن قیس عنبرى مىگفت :چهار آیه در قرآن است ، چون شب بخوانم ، باکى برایم نیست که چگونه شب را به سر برم و چون روز بخوانم باکى ندارم که روز را چگونه بگذرانم . مَّا یَفْتَحِ اللّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ چون خدا رحمتى را براى مردم بگشاید ، بازدارندهاى براى آن نیست ، و چون بازدارد ، بعد از او فرستندهاى برایش وجود ندارد ، او تواناى شکستناپذیر و حکیم است . سَیَجْعَلُ اللّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً خدا به زودى پس از سختى و تنگنا ، فراخى و گشایش قرار مى دهد
حضرت ذوالقرنین عبورش به مردمى افتاد که هر کس مردگان خود را جلوى خانه اش دفن کرده است ، سبب این کار را پرسید گفتند : براى آن است که هر صبح و شام نظرمان بر قبور اشخاصى که مثل ما بوده اند و با آنها زندگى کرده بودیم بیفتد تا از مرگ غفلت نکنیم و به فکر عاقبت کار خویش باشیم ؛ زیرا مى دانیم که یک روزى ما هم مانند آنان مقیم برزخ خواهیم شد جواب دادند : براى آن که بین ما دزد و خائن نیست ، خداوند به هر کس هر چه عطا کرده به همان قانع است و هرگز دست به طرف مال کسى دراز نمىکند و ما را حاکم و پادشاه نیست ؛ زیرا همه ما موظف به رفع نزاعیم و از طرفى نزاعى بین ما رخ نمى دهد ، بلکه آن قدر با هم مهربانیم که وقتى زندگى ما را نظر مى کنى انگار همه با هم یکى هستیم و آن چنان بر هواى نفس غالبیم که نفعى را به غیر حق به طرف خود نمى کشیم و بین ما دروغ وجود ندارد ؛ زیرا دروغ مقدمه جلب نفع از براى خود و ضرر به دیگرى است و ما نفع غیر را به منفعت خود ترجیح مى دهیم و ما پدران خود را نیز این چنین یافتیم . ذوالقرنین گفت : چگونه است که همه شما را خرسند و خندان مى بینیم و مثل این که غم و اندوهى در بین شما وجود ندارد گفتند : براى این است که هر چه پیش آید از خدا مى دانیم و او هم هر چه صلاح ماست براى ما مقرّر مى دارد و هر کس را هر چه صلاح اوست پیش آید باید خندان و خرسند باشد نه غمناک و اندوهگین
موسى علیه السلام از جانب حضرت حق به چهار چیز وصیت شد که بر تمام مردم واجب است به این چهار حقیقت توجّه کنند : 2ـ تا نمى دانى گنجهاى خزائن من تمام شده از براى روزى غصه مخور که آنچه مقدر توست به آن مى رسى . 3 ـ تا نمى دانى سلطنت و حکومت من خاتمه پیدا کرده به کسى امیدوار مباش . 4 ـ تا خبر مرگ شیطان این دشمن خطرناک به تو نرسیده از مکر او ایمن مباش . به حضرت وحى شد :
رسول خدا صلى الله علیه و آله به مردى که براى زیارت آن حضرت آمده بود فرمود : تو را به چیزى راهنمایى نکنم که به خاطر آن خداوند تو را به بهشت برد ؟ عرضه داشت : آری یا رسول اللّه . فرمود : از آنچه خدا به تو مرحمت فرموده ، بپرداز . گفت : اگر خودم محتاجتر باشم چه کنم ؟ فرمود : ستمدیدهاى را یارى کن . گفت : اگر ناتوانتر از آن ستمدیده باشم ؟ فرمود : بیخردى را هدایت کن . گفتم : اگر خود بدبخت و بیخرد باشم بیش از آن که محتاج به راهنمایى است ؟ فرمود : زبانت را جز از خیر حفظ کن آیا شاد نیستى که یکى از این صفات در تو باشد و تو را به بهشت کشد؟
عدى از با وفاترین یاران امیرالمؤمنین علیهالسلام و از عاشقان دلباخته آن حضرت بود . عدى به دست پیامبر صلى الله علیه و آله ایمان آورد و در جمل و صفین و نهروان در رکاب امام على علیه السلام براى اعتلاى کلمه حق جنگید و در جمل یک چشمش را در راه خدا از دست داد . عدى گفت : آه که من انصاف را در حق على رعایت نکردم که او در محراب عبادت شهید شد و من هنوز زنده ام معاویه گفت : بدان که هنوز قطره اى از خون عثمان باقى است و آن قطره خونخواهى نشود مگر به خون شریفى از اشراف یمن عدى گفت : سوگند به خداى ، آن دلها که از خشم و غضب نسبت به تو آکنده بود هنوز در سینه هاى ماست و آن شمشیرها که با آنها با تو مى جنگیدیم اکنون بر دوشهاى ماست ، اگر قدمى از طریق خدیعت به ما نزدیک شوى قدمى براى ریشه کن کردن شرّت به تو نزدیک شویم بدان که قطع حلقوم و سکرات مرگ بر ما آسانتر است از این که سخن ناهموار در حق محبوبمان على (ع) بشنویم
ابن سیرین مردى بزّاز بود ، مىگوید : در بازار شام در مغازه خود براى فروش پارچه نشسته بودم ، زنى جوان وارد مغازه شد در حالى که حجاب کامل اسلامى را رعایت کرده بود !
مرحوم نراقى در معراج السعاده نقل کرده است که در بصره زنى به نام شعوانه زندگى مىکرد که خواننده و موسیقىدان بسیار خوبى بود و سه هنر داشت: خوب نى مىزد، خوب مىرقصید و خوب مىخواند. طبیعتاً، چند شاگرد هم داشت و مجلسى در بصره براى خوشگذرانى ترتیب داده نمىشد مگر اینکه این خانم در آن دعوت بود. نقل است روزى براى شرکت در یکى از همان مجالس مىرفت که دید صداى ناله شدیدى از داخل خانهاى بلند است. به یکى از شاگردانش گفت: برو ببین در این خانه چه خبر است! دختر رفت و هر چه آنها منتظر ماندند برنگشت. به شاگرد دیگرش گفت: چرا او نیامد؟ برو ببین چه خبر است! این یکى هم رفت و دیگر نیامد. به سومى گفت: تو برو و زود برگرد! سومى هم رفت و نیامد. لاجرم، خودش داخل شد و پرسید: اینجا چه خبر است؟ گفتند: خانم اینجا نه مجلس مردگان است نه زندگان؛ اینجا مجلس روح است؛ مجلس معناست. گفت: اینها چرا گریه مىکنند؟ گفتند: گوش بده متوجه مىشوى! گوش داد و دید یک نفر براى مردم صحبت مىکند. اتفاقاً، سخنان گوینده به این دو آیه قرآن رسیده بود: «إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً». وقتى [آن آتش سوزان] آنان را از مکانى دور ببیند، از آن، خشم و خروشى هولناک بشنوند. در روز قیامت، هنگامى که چشم مردم از دورترین راه به جهنم بیفتد، با اینکه فاصلهشان با جهنم زیاد است، صداى خشم آتش و فریاد عذاب را مىشنوند. بعد، این آیه را خواند: «إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ». هنگامى که در آن افکنده شوند از آن، در حالى که در جوش و فوران است، صدایى هولناک و دلخراش مىشنوند. آرى، وقتى جهنمىها را داخل جهنم بریزند، فریاد بر مىآورند اینجاست که باید بر سر خود بزنیم، واى بر ما! شعوانه لحظاتى در این دو آیه تأمّل کرد و به خود گفت: اگر الان قیامت باشد و من جزو جهنمىها باشم و در آتشم بیندازند کارم تمام است. یک دفعه، از این فکر منقلب شد و در جا غش کرد. بعد که به هوش آمد به گوینده مجلس گفت: من زن معصیتکارى هستم. اگر با خدا آشتى کنم، توبهام پذیرفته است؟ گوینده گفت: خانم، هر چه هم گناهت فراوان باشد قبول است، گرچه به اندازه گناهان شعوانه باشد. وقتى فهمید در شهر بصره بدترین زنان و انسانها را به او مثل مىزدند دوباره غش کرد. مرحوم نراقى مىگوید: آخرین بار، شعوانه به گونهاى به هوش آمد و کارش به جایى رسید که مایه عبرت زنان و مردان بصره شد. در اثر توبه، گوشت و پوستش آب شد و بدن جدیدى پیدا کرد، اما مانند ترکه خشک شده بود. یک شب که سر به سجده گذاشته بود و اشک مىریخت، مىگفت: من که در این دنیا به دلیل پشیمانى از گناه مانند ترکه شدم، در قیامت چه خواهم شد؟ تا نصف شب در این فکر بود و گریه مىکرد. نیمه شب بود که در همان اتاق و حال سجده صدایى شنید که مىگفت: به همین حال باش و بگذار قیامت بیاید تا ببینى چگونه با کَرَمم با تو رفتار مىکنم. این تحوّل تأثیر یک لحظه فکر کردن بود.
نقل کردهاند که روزى روباهى به گرگى رسید که دنبهاى به دندان داشت. گرگ بینوا پس از سه چهار روز گرسنگى کشیدن تازه توانسته بود این غذا را به دست آورد که روباه به او گفت: جناب گرگ، خدا روزى دهنده است؛ خداوند لطف دارد؛ ببین چه گوسفندهایى به این منطقه فرستاده تا تو را غرق نعمت کند و ...! خلاصه، آن قدر از گرگ تعریف کرد که او را فریب داد. در نهایت هم از او پرسید: این چیست که به دست آوردهاى؟ گرگ دهانش را باز کرد و گفت: دنبه! بازکردن دهان همان و افتادن دنبه از دهان گرگ و فرار کردن روباه همان. پس از آن، هر کس به روباه مىرسید و مىگفت: در دهانت چه دارى؟ او دندانش را محکم روى دنبه مىفشرد و مىگفت: «چربى»! این انسانها از این دسته حیوانات هستند. یعنى اول دیگران را مغرور مىکنند و بعد کلاه سرشان مىگذارند؛ از مردم تعریف مىکنند و بعد آنها را زمین مىزنند و همه چیزشان را مىگیرند، آن هم به گونهاى که خودشان احساس نکنند. این کار انسان شیطان صفت است؛ مثلًا، کسى که ماشینش فروش نمىرود، آن را پیش دلال مىبرد و او با کلک آن را مىفروشد. این خیلى بد است که وقتى مردم خودشان نمىتوانند سر کسى کلاه بگذارند، مىگویند پیش فلانى برویم تا او برایمان بفروشد! هر چند عدهاى کلاه گذاشتن به سر مردم را زرنگى و کاسبى و اهل معامله بودن مىدانند.
مردى در مدینه زندگى مىکرد که کارش دزدى بود، ولى بروز نمىداد. شبها دزدى مىکرد و صبح قیافه ظاهرالصلاحى داشت. نیمه شب، از دیوار خانهاى بالا رفت. چهار اتاق خانه پر از اسباب زندگى بود و زن سى ساله تنهایى هم در آن زندگى مىکرد. با خودش گفت: امشب، سفره ما دو برابر شد. هم خانه را مىبریم و هم صاحبخانه را! در این فکرها بود که یکى از آن برقهاى الهى به او زد و یک لحظه قیامت خود را مرور کرد: کدام شب هم دزدى کردم و هم به ناموس مردم دست دراز کردم؟ در قیامت که فریادرسى نیست، اگر خدا مرا محاکمه کند چه جوابى بدهم؟ با این فکر، از دیوار پایین آمد و گفت: مولاى من! من هر شب به دزدى رفتم و مال مردم را بردم، اما امشب تو فکر مرا بردى! با این حال، خیلى به او سخت گذشت و تا صبح قیافه آن زن در نظرش مجسم مىشد. صبح به مسجد آمد. مردم به پیامبر گفتند: یا رسول اللَّه، خانمى با شما کار دارد. فرمود تا داخل مسجد بیاید. زن گفت: پدر و مادرم مردهاند. خانهاى دارم با چند اتاق پر از اسباب زندگى، اما شوهرم هم مرده است. دیشب شبحى روى دیوار دیدم. نمىدانم خیالاتى شدهام یا کسى مىخواست دزدى کند. لطفاً درد مرا درمان کنید! پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، فرمود: مشکلت چیست؟ گفت: امشب مىترسم در آن خانه تنها باشم. اگر کسى زن ندارد، مرا براى او عقد کنید! پیامبر رو به جمعیّت کرد و آن دزد را دید. از او پرسید: زن دارى؟ گفت: نه! فرمود: پول دارى عروسى کنى؟ زن گفت: آقا، پول نمىخواهم. همین طور خوب است. فرمود: آقا، این خانم را مىخواهى؟ آمادهاى او را برایت عقد کنم؟ گفت: هر چه شما بفرمایید! پیامبر عقد را جارى کردند و فرمودند: معطل نشو! دست خانمت را بگیر و برو! با هم به منزل رفتند. دزد نگاهى به اتاقها کرد و در حالى که چشمانش از گریه سرخ شده بود گفت: خانم، آن دزد دیشبى من بودم. براى رضاى خدا از شما گذشتم و خدا اینگونه به من مرحمت فرمود |
ABOUT
MENU
Home
|