ابلیس علیه اللعنة : در سه جا به طور حتم انسان مغلوب من است به دست آوردن مال نامشروع، خرج مال در غیر جاى خودش و منع حقوق مالى
حضرت عیسى (ع) مردى را دید. از او پرسید: شغلت چیست؟ گفت: عبادت. عیسى پرسید: چه کسى تو را اداره مى کند؟ گفت: برادرم. فرمود: برادرت از تو عابدتر است
در عهد قدیم بازرگانى بود بسیار متموّل و صاحب ثروت و اکثر اوقاتش مستغرق جمع مال و در فکر به دست آوردن ثروت بود. بعد از انقضاى مدّت اجلش روزى ملک موت به در خانه خواجه آمد و درب خانه را کوفت، غلامان در گشودند. شخص مهیبى را دیدند. به او گفتند: که را مىخواهى؟ گفت: خواجه را. گفتند: خواجه از براى چون تو کسى بیرون نمىآید برو. در را ببستند و رفتند. دیگر بار محکمتر از اوّل در کوفت، این مرتبه خواجه ها رفتند و چماقها کشیدند که تو کیستى که این چنین گستاخانه در مىکوبى و پاس عزّت خواجه نمىدارى؟ گفت: من ملک موتم که به قبض روح خواجه آمدهام. ملازمان از این حرف متأثّر شده به خدمت خواجه آمده ماجرا به عرض وى رسانیدند. خواجه از استماع این حرف بر خود لرزیدو گفت: بروید و به زبان خوش بگویید که شاید اشتباه کرده باشى و به قبض روح دیگرى مأمور باشى. رفتند و گفتند، گفت: نه من غلط نمىکنم، بگویید آماده باشد. غلامان خبر آوردند. خواجه بیچاره غیر تسلیم چارهاى ندید و به جز تسلیم علاجى نداشت، به صندوقهاى زر و جواهر خطاب کرد: من از براى جمع شما عمر عزیز خود تلف کردم و سرمایه وجود و هستى خود باختم و براى شما به زحمت و ریاضت هرچه تمامتر شبها به روز و روزها به شب رسانیدم، حالا براى من چه مىکنید و چه کمکى به من مىنمایید. ثروت هنگفت او به زبان حال گفتند: زمام اختیار ما به دست تو بود، و مىتوانستى که آخرت خود را به وسیله ما آباد کنى، اما به فکر این حقیقت نیفتادى و اکنون از ما به جز یک کفن نفعى ندارى!! به زن و فرزند خود خطاب کرد: من از براى شما به توهّم باطل و تخیّل عاطل که شما به زحمت نیفتید، در راحت به روى خود بستم و این همه مال جمع کردم که لحظات دیگر به شما مىرسد، اکنون براى من بیچاره چه مىکنید؟ زن و فرزند به زبان حال گفتند: از ما به جز این که تو را به لوازم تغسیل و تکفین و تدفین برسانیم کارى برنمىآید، غرض این که از هر کدام سؤالها کرد و جوابهاى رد شنید تا به هزار حسرت و ندامت شربت تلخ مرگ را چشید!! حاصل آن که، چنان که طول امل موجب به زحمت افتادن و ندامت و پشیمانى است و علت گرفتار شدن انسان در زندان دنیاست، قصر امل باعث راحت دنیا و خوشحالى در زندگى و نجات ابدى در عالم آخرت است
زمانى که فرزندان آدم و فرزندان فرزندانش زیاد شدند در کنار او با هم سخن می گفتند ولى آدم ساکت بود،
حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: خداوند یک منادى دارد، شب و روز فریاد میزند:
امام باقر علیه السلام فرمود: بنده از خدا حاجتى مى خواهد که اقتضا دارد دیر یا زود برآورده شود
جابر جعفى (که از بزرگان اصحاب و یاران حضرت باقر و صادق علیهما السلام است) از امام باقر علیه السلام نقل مىکند که حضرت فرمود:
راستی بهشت آدمها کجاست؟ این سوال را اگر از ما بپرسید خواهیم گفت: بهشت در چند قدمی شماست. مگر نه اینکه در بهشت دروغ روا نیست؛ مگر نه اینکه در بهشت تعدّی و جور نیست؛ مگرنه اینکه در بهشت حرف اول و آخر را عشق به خدا می زند و بس؛ و مگر نه اینکه... در همین دنیا عده ای هستند که حتی برای یک بار هم حاضر نیستند ولو به شوخی و گزاف، لب به دروغ باز کنند، یا اینکه سر سوزنی به کسی ستم ورزند؛ عده ای که جز برای رضایت خدا قدم بر نمی دارند و جز برای خدا سخن نمی گویند. می نشینند برای رضایت خدا؛ برمی خیزند برای رضایت خدا؛ دوست می دارند برای رضایت خدا؛ دشمن می دارند برای رضایت خدا ... مگر بهشت معهود چیزی جز رضایت محبوب و لذتی جز انس و تقرب با معشوق است. پس چرا ما آدمها نقد را رها کردیم و دل در گرو نسیه دادیم. آری در اینجا هم می توان بهشتی ساخت دنیایی و دنیایی ساخت بهشتی. می توان در دار دنیا به دیدار دلدار امید داشت و دنیا را روزنه ای به سوی بهشت انگاشت. پس در دنیا باشید ولی با دنیا نباشید؛ در دنیا زندگی کنید و لی از دنیا بگذرید تا به بهشت درآیید.
ظلم از منظر خدایی تو ، یعنی به جای تو ، فرزندم بشود همه داشتهام ؛ حتی اگر شهره ایمان باشم در شهر .تو ستم را تنها در گرفتن جان انسانها نمیدانی؛ تو ستم را در این میدانی که وقت گرفتاری، در ِ اولین خانهای را که میزنم، در ِ خانه تو نباشد و دستهایم را در آستان ِ کسی بالا ببرم که ساحت تو نیست؛ حتی اگر " ایاک نستعین " های نمازم ، شنیدنی باشد. وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا یحُِبُّونهَُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ وَ لَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُواْ إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَاب بعضی از مردم، معبودهایی غیر از خداوند برای خود انتخاب میکنند و آنها را همچون خدا دوست میدارند. امّا آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا، (از مشرکان نسبت به معبودهاشان) ، شدیدتر است. و آنها که ستم کردند، (و معبودی غیر خدا برگزیدند،) هنگامی که عذاب (الهی) را مشاهده کنند، خواهند دانست که تمامِ قدرت، از آنِ خداست و خدا دارای مجازات شدید است (نه معبودهای خیالی که از آنها میهراسند.)/سوره مبارکه بقره آیه 164 محبّت مؤمنین نسبت به خدا شدیدتر و بیشتر از محبّتی است که کفّار نسبت به محبوب خود (بتها یا پیشوایان ستمکار) دارند؛ و شدّت محبت مؤمنین نسبت به خدا در سه موضوع ذیل کاملًا جلوهگر بود: اول اینکه با کمال اخلاص او را عبادت و تعظیم میکردند و در ستایش او فوق العاده میکوشیدند. دوم اینکه او را از روی علم و یقین به اینکه بدون سؤال نعمتها بخشیده است و اینکه او در جمع احوال آنچه را که خیر و صلاح آنها را تأمین میکند تقدیر و تدبیر کرده است، دوست میداشتند و او را از روی سپاسگزاری عبادت میکردند و به رحمت و کرم او از روی بصیرت و یقین امیدوار بودند و لذا محبّت آنها نسبت به خداوند شدیدتر بود سوم آنکه میدانستند که صفات عالیتر و اسماء نیکوتر فقط مخصوص خداوند است و او حکیم و خبیری است که مثل و مانند ندارد و منفعت و ضرر و ثواب و عقاب تنها در قبضه اختیار اوست و بازگشت همه به سوی اوست. 1 وقتی خلوت میکنیم با خودمان؛ وقتی بدیهایمان را می شماریم؛ غیبتها توجه مان را جلب میکند، دروغهای ریز و درشت یادمان میآید، بدخلقیها آزارمان میدهد اما کمتر پیش میآید تا خودمان را ظالم بدانیم که همیشه پیش خودمان فکر کردهایم که: آدم نه ... آدم نکشتهایم. دزدی هم تا جایی که در حافظه داریم، نه ... دزدی هم نکرده ایم. مال مردم خوری هم اصلا به قیافهمان نمیآید. برای ما، ظلم همیشه کلمهای است که می گذاریمش کنار کسی که مال فلان بچه یتیم را با خیال راحت میخورد، از دیوار خانه مردم بالا میرود، و یا صفتش میکنیم برای کسی شبیه قذافی مثلا. اما تو نگاهت با ما از زمین تا آسمان، فرق دارد. تو ظلم را همین دوست داشتنهای بی حساب میدانی؛ همین که چشمم را ببندم روی خدایی تو و چیزهایی را دوست داشته باشیم که تو دوستشان نداری. که بت بسازم از دنیا، حتی اگر پدرم اسم کوچکم را گذاشته باشد «عبدالله» . ظلم از منظر خدایی تو، یعنی به جای تو، فرزندم بشود همه داشتهام؛ حتی اگر شهره ایمان باشم در شهر. تو ستم را تنها در گرفتن جان انسانها نمیدانی؛ تو ستم را در این میدانی که وقت گرفتاری، در ِ اولین خانهای را که میزنم، در ِ خانه تو نباشد و دستهایم را در آستان ِ کسی بالا ببرم که ساحت تو نیست؛ حتی اگر "ایاک نستعین " های نمازم ، شنیدنی باشد. معنی ظلم را تو در این میدانی که تکیه بزنم به دیوارهای پوشالی که به تکانی فرو میریزند؛ حتی اگر بارها در جمعهای کوچک و بزرگ، آیهها تلاوت کردهام، روایتها خواندهام و سخنها گفتهام از توکل به خدا. این بار که به خلوت با خودم نشستم، از چشمها خدایی تو به ظلم نگاه میکنم؛ آن وقت است که معلومم میشود سالهاست به ستم میگذرد و این خدایی توست که هنوز هم بنده خود میدانیام ؛ روزیات را از من دریغ نمیکنی؛ وقت گرفتاری، دستگیرم میشوی و با همه بدیها و ظلمهایی که تک تکشان را میبینی و ریز تمامشان را میدانی، باز چشم هابت را به رویشان میبندی. یادم بماند هیچ ظلمی بالاتر از ندیدن خدایی تو نیست |
ABOUT
MENU
Home
|