سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در انتظار ظهور

جعفر بن یونس، مشهور به شبلى از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . او استاد بسیارى از عارفان پس از خود بود.

در شهرى که شبلى مى‏زیست، موافقان و مخالفان بسیارى داشت . برخى او را سخت دوست مى‏داشتند و کسانى نیز بودند که قصد اخراج او را از شهر داشتند. در میان خیل دوستداران او، نانوایى بود که شبلى را هرگز ندیده و فقط نامى و حکایتهایى از او شنیده بود. روزى شبلى از کنار دکان او مى‏گذشت. گرسنگى، چنان، او را ناتوان کرده بود که چاره‏اى جز تقاضاى نان ندید. از مرد نانوا خواست که به او، نانی، نسیه دهد. نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. و شبلى برفت.

در دکان نانوایى، مرد دیگری نشسته بود که شبلى را مى‏شناخت . آن مرد رو به نانوا کرد و گفت: اگر شبلى را ببینى، چه خواهى کرد؟

نانوا گفت: او را بسیار اکرام خواهم کرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.

دوست نانوا به او گفت:  آن مرد که الآن از خود راندى و لقمه‏اى نان را از او دریغ کردى، شبلى بود .

نانوا، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد که گویى آتشى در جانش برافروخته‏اند. از این رو پریشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بیابان یافت . نانوای نادم، بى‏درنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست که بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد .

شبلى، پاسخى نگفت . نانوا، اصرار کرد و افزود: منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شکرانه این توفیق و افتخار که نصیب من مى‏گردانى، مردم بسیارى را اطعام کنم . شبلى پس از آن همه اصرار نانوا به اکراه دعوتش را پذیرفت.

شب مهمانی فرا رسید . ضیافت عظیمى برپا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دینار در آن ضیافت هزینه کرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد .

آن شب بر سر سفره، اهل دلى روى به شبلى کرد و گفت: یا شیخ! نشان دوزخى و بهشتى چیست؟

شبلى گفت:  دوزخى آن است که یک قرص نان را در راه خدا نمى‏دهد؛ اما براى شبلى که بنده ناتوان و بیچاره اوست، صد دینار خرج مى‏کند! بهشتى، این گونه نباشد.


+نوشته شده در چهارشنبه 89/2/1ساعت 6:35 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



گفتم: که روی ماهت از من چرا نهان است؟
گفتا: تو خود حجابی ور نه رخم عیان است!

گفتم: که از که پرسم جانا نشان کویت؟
گفتا: نشان چه پرسی آن کوی بی‌نشان است!

گفتم: مرا غم تو خوشتر ز شادمانی است
گفتا: که در ره ما غم نیز شادمان است

گفتم: که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت: آن که سوخت او را، کی ناله و فغان است!

گفتم: فراق تا کی؟ گفتا: که تا تو هستی
گفتم: نفس همین است، گفتا: سخن همان است

گفتم: که حاجتی هست، گفتا: بخواه از ما
گفتم: غمم بیفزا، گفتا: که رایگان است!


+نوشته شده در چهارشنبه 89/2/1ساعت 6:32 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



چون بخشنده ای با مستحق بخشش و کرم کرد در دل احساس شادی و فرح کند ، و ببالد . اما نیکی کردن به ناسزاوار روا نیست ، چه او هرگز قدر احسان را نمی شناسد و همچنانکه از خار خشک گل نمی روید ، ارج نهادن به نیکی را نمی داند . اگر از گنگی یا کری چیزی بپرسیم دور نیست که به گونه ای پاسخ گوید ، اما نشدنی است که نااهل و ناسزاوار قدر احسان را بشناسد و سپاس گوید .

بزرگمهر


+نوشته شده در سه شنبه 89/1/31ساعت 1:38 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



 

بشویید قلب‌هایتان را از هر احساس ناروا!

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف،و زبان‌هایتان را از هر گفتار ِناپاک،و دست‌هایتان را از هر آلودگی در بازار...

و بپرهیزید از ناجوانمردی‌ها ، ناراستی‌ها ، نامردمی‌ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند ، چگونه بر سفره‌ی شما ، با کاسه‌ای خوراک و تکه‌ای نان

می‌نشیند و

 بر بند تاب، با کودکانتان تاب می‌خورد ، و در دکان شما کفه‌های ترازویتان را میزان می‌کند

و "در کوچه‌های خلوت شب با شما آواز می‌خواند"...

مگر از زندگی چه می‌خواهید،

که در خدایی خدا یافت نمی‌شود، که به شیطان پناه می‌برید؟

که در عشق یافت نمی‌شود، که به نفرت پناه می‌برید؟

که در سلامت یافت نمی‌شود، که به خلاف پناه می‌برید؟

 ملاصدرا


+نوشته شده در سه شنبه 89/1/31ساعت 1:31 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



من خجالت می کشم از صورت زیبای تو    

من خجالت می کشم از اسم جان افزای تو 

من خجالت می کشم از عشق تو در سینه ام             

از تپش های دلم، از صاحب آدینه ام 

من پر از شرمم ز روی ماهت ای مولای من  

من چه کردم با دل ای معشوق جان افزای من 

من که می گویم که عشقت موج در من میزند          

مرغ عشق تو همیشه اوج در من میزند 

من که از مهر تو سرشار و گرفتارم شدید    

پس چرا دارم دلی محکم تر از سنگ حدید؟ 

دل اگر دل بود باید آب از مهر تو بود                       

دل اگر دل بود باید غرق در شعر تو بود 

 نیستم من، نیستم من، نیستم من اینچین                 

من سزاوارم روم فرسنگها زیر زمین 

من که دم از عشق این مولای خوبان میزنم  

پس چرا آتش به قلب او فراوان میزنم 

پس چرا ساز مخالف مینوازم من مدام                      

من شکستم بارها قلب شریف این امام 

دشمنان گر کینه ای دارند از دشمن چه باک         

بر سر و روی چو من عاشق فقط خاک است و خاک

ای خدا من کیستم جز عاشقی بی دست و پا          

من که با هر یک گنه گفتم به اربابم نیا 

وای بر من، وای بر من، وای بر من ای خدا  

یاریم کن تا شوم از دست نفس خود رها 

یاریم کن تا که چشمانم سزاوارش شود                   

لایقم کن تا موفق دل به دیدارش شود 

آرزو دارم تماشایش کنم چون آفتاب                       

از میان چشمه ی چشمش بنوشانندم آب 

آب حکمت، آب رحمت، آب عمر جاودان  

تا که من در بین دستانش کنم تقدیم جان 

بارالها عاریم کن، از گناهان پاک پاک          

تا بگویم العجل مولای من روحی فداک


+نوشته شده در دوشنبه 89/1/30ساعت 1:22 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



 

از هجر رخت ای گل نرگش نگرانم

من تاب فراق رخ ماهت نتوانم

هر شب نگرم تا به سحر بر در خانه

بنمای قدم رنجه که فرشت مژگانم


+نوشته شده در دوشنبه 89/1/30ساعت 1:11 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



یکى از راه‏هاى خداشناسى که در قرآن یافت مى‏شود، فرض خلاف است. بدین معنا که ما در اطراف خود با واقعیّت‏هاى زیادى مواجه هستیم، اکنون زمان و مکانى را تصور کنیم که این واقعیّت‏ها وجود نداشته باشد، در آن صورت چه چیزى اتفاق مى‏افتد و ما باید چه کنیم؟
 * حرکت زمین، به گونه‏اى تنظیم شده است که شب و روز را به وجود مى‏آورد، حال زمانى را تصوّر کنید که همیشه شب باشد. در چنین وضعیّتى ما چه مى‏کردیم؟ «ان جعل اللّه علیکم اللیل سرمدا»
 * هم اکنون زمین در زیر پاى انسان مانند گهواره‏اى آرام است، «والارض فرشناها فنعم الماهدون» فرض کنید اگر با شدّت در حال حرکت بود آیا افراد مى‏توانستند بر روى آن راه بروند وزندگى کنند؟ «لونشاء نخسف‏بهم الارض»
 * اکنون با حفر قنات و چاه به آب گوارا مى‏رسیم، اگر آب، به اعماق زمین فرو رود چه کسى براى ما آب فراهم خواهد ساخت؟ «ان‏اصبح ماؤکم غورا»
 * اکنون آب شیرین در دسترس ماست، اگر آبها تلخ و شور شود چه مى‏کنیم؟ «لو نشاء جعلناه اجاجا»
 * شما درختان را سبز و خرّم مى‏بینید، اگر همه آنها هیزم خشک بودند چه مى‏شد. «لو نشاء لجعلناه حطاما»

 * اگر ما حافظه خود را از دست بدهیم و حتّى نشانى منزل خود را فراموش کنیم چه خواهیم کرد؟


+نوشته شده در شنبه 89/1/28ساعت 12:18 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



1- نداشتن انتظار تشکّر
قرآن الگوى اخلاص را کسانى مى‏داند که بعد از آنکه غذاى مورد نیاز خود را آن هم به هنگام افطار و در شب‏هاى پى‏درپى به محرومان جامعه (یتیمان، اسیران و...) دادند، گفتند: ما از شما نه انتظار جزا و پاداش داریم و نه توقّع مدح و تشکّر.(225) بنابراین، اگر شخصى در برابر عملى که انجام مى‏دهد از مردم انتظار تعریف داشته باشد واگر کسى از کار او تشکّر نکرد پشیمان شود، اخلاص ندارد و لازم است در نیّت خود تجدید نظر کند.
2- مصونیّت از طوفان غرائز
نشانه دیگر اخلاص این است که عواطف وغرائز شخصى، در حرکت انسان اثر نکند. امیرمؤمنان على‏علیه السلام هنگامى که در جنگ، دشمن را بر خاک افکند تا او را به قتل برساند، دشمن به روى امام آب دهان پرتاب کرد. حضرت عصبانى شد وبه همین دلیل صبر کرد تا حالت طبیعى خود را به دست آورد، سپس دشمن را کشت وفرمود: صبر من به خاطر آن بود که در انجام فرمان خدا، عواطف و غرائز شخصى و عصبانیّتى را که به خاطر توهین به من دست داده بود، دخالت ندهم.
3- پشیمان نشدن‏
انسان با اخلاص از کارش پشیمان نمى‏شود، گرچه به هدفش نرسد و هیچ‏گاه احساس ناکامى نمى‏کند، زیرا هر کارى که انجام مى‏دهد براى خداست و اجر او محفوظ است، بنابراین، کارى به شکست و پیروزى ندارد و عقده‏اى نمى‏شود، زیرا ریشه تمام عقده‏ها ناکامى است و انسان با اخلاص هرگز ناکام نیست، چون کام خود را از رضاى خدا و مقبول شدن نزد او مى‏گیرد و با خیال راحت زندگى مى‏کند

+نوشته شده در شنبه 89/1/28ساعت 12:14 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



کسى که به خداى حکیم ایمان ندارد، انسانى است که:
1- خود را بى‏اصالت، بى‏هدف و تنها مى‏بیند و هدفش فقط رفاه و زندگى مادّى است مانند یک حیوان.
2- حرکت خود را یک حرکت جبرى مى‏داند، نه تکاملى.
3- آینده خود را پس از مرگ، نابودى مى‏داند چون به زندگى بعد از مرگ و بقاى روح عقیده ندارد.
4- راهنماى او در زندگى، یا طاغوت‏هاى بیرونى است و یا هوس‏هاى درونى!
5 - برنامه زندگى او مملوّ از انواع تردیدها، محدودیّت‏ها، نقص‏ها و اشتباهات است.
6- در تفسیر هستى گیج است؛ چون نمى‏داند چرا آمده؟ و چرا مى‏رود؟ و هدفش از زندگى چیست؟ تمام فکرش این است که چگونه زندگى کند، نه این که براى چه زندگى کند.

+نوشته شده در شنبه 89/1/28ساعت 12:13 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



1- گاهى دلهره و نگرانى انسان از ترس سوء سابقه و لغزش‏هاى قبلى است که توبه و یاد خداى بخشنده و مهربان، این دلهره را به آرامش تبدیل مى‏کند؛ زیرا او گناهان را مى‏بخشد و توبه را مى‏پذیرد.
2- گاهى ریشه دلهره ونگرانى، احساس تنهایى است که ایمان به خدا این دلهره را به آرامش تبدیل مى‏کند. شخص با ایمان مى‏گوید: خدا، هم انیس است وهم مونس، حرفم را مى‏شنود، کارم را مى‏بیند و به من مهربان است.
3- گاهى نگرانى ودلهره انسان به خاطر ضعف است که ایمان به قدرت بى‏نهایت و توکّل بر خدا و امدادهاى او، این نگرانى را جبران مى‏کند.
4- گاهى اضطراب به خاطر احساس پوچى و بى‏هدفى است، امّا ایمان به خداى حکیمى که در این عالم، هر چیزى را طبق حکمت و براى هدفى خاصّ آفریده، این اضطراب را هم برطرف مى‏کند.
5 - گاهى دلهره و ناراحتّى، به خاطر آن است که انسان موفّق نشده همه را راضى کند و ناراحت است که چرا فلان شخص یا فلان گروه را از خود رنجانیدم و یا من که این همه زحمت کشیدم، چرا مردم قدردانى نمى‏کنند؟ ولى توجّه به این که فقط باید خدا را راضى کنیم و عزت و ذلت تنها به دست او است، این نگرانى را نیز از بین مى‏برد.
6- گاهى تلاش‏ها وتبلیغات سوء دیگران، انسان را نگران مى‏کند. ایمان به وعده‏هاى الهى مبنى بر پیروزى حقّ بر باطل برطرف کننده این نگرانى است.
7- گاهى متلک و استهزاى دیگران، موجب نگرانى انسان مى‏گردد، ولى ایمان به خداوند - که به رسولش مى‏فرماید: ما تو را از استهزاى دیگران حفظ مى‏کنیم - این نگرانى را نیز برطرف مى‏کند. «انّا کفیناک المستهزئین»
 بنابراین، اگر در قرآن مى‏خوانیم: «ألا بِذکر اللّه تَطمئنّ القلوب» آگاه باشید با یاد خدا دلها آرام مى‏شود. این یک واقعیّتى است

+نوشته شده در شنبه 89/1/28ساعت 12:11 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



<      1   2   3   4   5   >>   >