در انتظار ظهور

  فرزند بزرگوار محدث قمى صاحب «مفاتیح الجنان»  مى‏فرمودند  : روزى که پدرم از دنیا رفت و او را در کنار مرقد مطهر حضرت شاه اولیا امیرالمؤمنین علیه‏السلام دفن کردیم ، شب آن روز برادرم پدر را در خواب دید که فرمود : یک جلد از کتاب « بحار الأنوار » علامه مجلسى رحمه‏الله متعلق به فلان عالم پیش من امانت بود ، آن را به صاحبش نداده‏ام ، هر چه سریع‏تر آن را به مالکش بدهید ، صبح آن شب در حالى که کتاب را براى تحویل به صاحبش مى‏بردیم ، کنار درب خانه از دست ما روى زمین افتاد ، آن را برداشته و گرد و غبار از روى جلدش زدوده سپس به صاحبش برگرداندیم ، شب آن روز پدر بزرگوار در عالم خواب به ما فرمودند : امروز « بحار الأنوار » از دست شما افتاد و بر جلد آن خراش وارد شد ، روزى که من آن را به امانت گرفتم جلد آن سالم بود ، مسئله خراش روى جلد را حتماً از صاحب آن حلالیت بطلبید ! !


+نوشته شده در دوشنبه 89/4/21ساعت 5:35 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



هر سینه که دوستدار زهراست 

 آشفته و بی قرار زهراست

گنجینه ی هفت آسمان ها 

 در سینه ی خون نگار زهراست

از شرح کرامتش همین بس 

 عالم همه وامدار زهراست . . .


+نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 1:7 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



http://pccity.files.wordpress.com/2008/12/zahra.jpg


+نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 1:4 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



نور حق در ظلمت شب رفت در خاک، اى دریغ!

 با دلى از خون لبالب رفت در خاک، اى دریغ!

طلعت بیت الشَّرف را، زُهره تابنده بود

 آه! کآن تابنده کوکب رفت در خاک، اى دریغ!

آفتاب چرخ عصمت با دلى از غم کباب

 با تنى بیتاب و پرتب رفت در خاک اى دریغ!

پیکرى آزرده از آزار افعى سیرتان

 چون قمر در برج عقرب رفت در خاک، اى دریغ!

لیلى حُسن قِدَم، با عقل اَقدم همقدم

 اوّلین محبوبه رب رفت در خاک، اى دریغ!

حامل انوار و اسرار رسالت آن که بود

جبرئیلش طفل مکتب، رفت در خاک اى دریغ!


+نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 12:52 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



ندارد کودکی طاقت که نیلی

زسیلی صورت مادر ببیند

هزاران بار اجل برمرد خوشتر

که سیلی خوردن همسرببیند

چه حالی می کند پیدا خدایا

اگر این صحنه را حیدر ببیند

مگو روکرده پنهان تا مبادا

رخش را ساقی کوثر ببیند

مبادا مادری را دختری خرد

به وقت مرگ در بستر ببیند

ندارد طاقتی زهرای اطهر

که زینب را به چشم تر ببیند

چه جانسوز است وجان فرسا خدایا

که داغ مادری دختر ببیند

نهان چادرو سجاده اش را

مبادا زینب مضظر ببیند

برو دیوار و در را شستشو کن

مگر این صحنه را کمتر ببیند


+نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 12:51 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



على چون جسم زهرا را کفن کرد

 شقایق را نهان در یاسمن کرد

دو نور دیده اش از ره رسیدند

 به زارى جانب مادر دویدند

خود افکندند بر آن جسم رنجور

عیان شد معنى نورٌ على نور

بغل بگشاد و در آغوششان برد

 چنان نالید کز سر هوششان برد

ایا مادر! دلت از ما رمیده

 چو اشک افکنده اى ما را ز دیده

بیا مادر یتیمان را به بر گیر

 وز آفت جوجگان را زیر پر گیر

گل و بلبل به نغمه ناله سر کرد

 بغل بگشاد و گل ها را به بر کرد


+نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 12:49 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



دیروز جان نثاری زهرا اگر نبود

امروز از ولایت و قران اثر نبود

آن آتشی که خانه زهرا دران بسوخت

رشک غدیروو بغض علی بدشرر نبود

سیلی که خورد فاطمه بهر بقای دین

تاثیر آن جدای زشق القمر نبود

آنجا قمر دو پاره شد این جا قمر گرفت

آنجا خبر زمعجزه این جا خبر نبود

آنجا به شهر مکه این جا مدینه بود

آنجا نبود دختر واینجا پدر نبود

آن جا فراز کوه و دراینجا به کوچه ها

آنجا خدیجه بودراینجا دگر نبود

ماه علی گرفت دراینجا که نیمه روز

هنگامه گرفتن قرص قمر نبود

گویند عده ای سند میخ در کجاست

ما نیز قائلیم که کاش این خبرنبود

اما فشار ضرب درآن گونه خرد کرد

آن سینه را که حاجت گل میخ در نبود

 


+نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 12:48 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



 

چرا مادر نماز خویش را بنشسته مى خواند؟!

 ز فضّه راز آن پرسیدم و گویا نمى داند!

نفَس از سینه اش آید به سختى، گشته معلومم

 که بیش از چند روزى پیش ما، مادر نمى ماند!

به جان من، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه!

که دیده مادرى از دختر خود رو بپوشاند؟!

الهى! مادرم بهر على جان داد، لطفى کن

 که جاى او، اجل جان مرا یکباره بستاند!

به چشم نیمْ باز خود، نگاهم مى کند گاهى

 کند از چهره تا اشک غمم را پاک و نتواند!

دلم سوزد بر او، امّا نمى گریم کنار او

 مبادا گریه من، بیشتر او را بگریاند!

کنار بسترش تا صبحدم او را دعا کردم

 که بنشیند، مرا هم در کنار خویش بنشاند

بسى آزار از همسایگانش دید و، مى بینم

 دعا درباره همسایگانش بر زبان راند

 

 


+نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 12:45 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



بر احوالم ببار ای ابر اشگ از آسمان امشب

که من با دست خودسازم گلم در گل نهان امشب

مکن ایدیده منع¬ام گر بجای اشگ خونبارم

که میگریم من از هجران زهرای جوان امشب

حسن نالان حسین گریان پریشان زینبم از غم

چسان آرام بنمایم من این بی مادران امشب

نشینم تا سحرگه بر سر قبرت من دلخون

چو بلبل از فراقت سر کنم آه و فغان امشب

گرفتم آنکه برخیزم بسوی خانه برگردم

چگویم گر زمن خواهند مادر کودکان امشب

زمین با پیکر رنجیده زهرا مدارا کن

که این پهلو شکسته برتو باشد میهمان امشب


+نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 12:44 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



 

اى هماى ملکوتى! که شکسته پر تو؟!

 که به زیر پر و بال ست ز محنت، سر تو!

اى بهارى که شد از فیض تو، هستى خرّم

 گشته پژمرده چو پاییز چرا منظر تو؟!

ترجمان غم پنهانى و رنجورى توست

این همه گریه اطفال تو بر بستر تو

سبب رنج و دواى تو ز من مى طلبند

 پرسش انگیزْ نگاه پسر و دختر تو

چهره از من ز چه پنهان کنى اى دخت رسول؟!

 علیّم من، پسرِ عمّ تو و همسر تو!

واى از آن لحظه و آن منظره طاقت سوز

 دیدن میخ در و غرقه به خون پیکر تو

درد دل هاى تو با جسم تو شد دفن به خاک

 سوخت جان على از قصّه دردآور تو


+نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 12:43 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



<   <<   16   17   18   19   20   >>   >