دیروز جان نثاری زهرا اگر نبود امروز از ولایت و قران اثر نبود آن آتشی که خانه زهرا دران بسوخت رشک غدیروو بغض علی بدشرر نبود سیلی که خورد فاطمه بهر بقای دین تاثیر آن جدای زشق القمر نبود آنجا قمر دو پاره شد این جا قمر گرفت آنجا خبر زمعجزه این جا خبر نبود آنجا به شهر مکه این جا مدینه بود آنجا نبود دختر واینجا پدر نبود آن جا فراز کوه و دراینجا به کوچه ها آنجا خدیجه بودراینجا دگر نبود ماه علی گرفت دراینجا که نیمه روز هنگامه گرفتن قرص قمر نبود گویند عده ای سند میخ در کجاست ما نیز قائلیم که کاش این خبرنبود اما فشار ضرب درآن گونه خرد کرد آن سینه را که حاجت گل میخ در نبود
چرا مادر نماز خویش را بنشسته مى خواند؟! ز فضّه راز آن پرسیدم و گویا نمى داند! نفَس از سینه اش آید به سختى، گشته معلومم که بیش از چند روزى پیش ما، مادر نمى ماند! به جان من، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه! که دیده مادرى از دختر خود رو بپوشاند؟! الهى! مادرم بهر على جان داد، لطفى کن که جاى او، اجل جان مرا یکباره بستاند! به چشم نیمْ باز خود، نگاهم مى کند گاهى کند از چهره تا اشک غمم را پاک و نتواند! دلم سوزد بر او، امّا نمى گریم کنار او مبادا گریه من، بیشتر او را بگریاند! کنار بسترش تا صبحدم او را دعا کردم که بنشیند، مرا هم در کنار خویش بنشاند بسى آزار از همسایگانش دید و، مى بینم دعا درباره همسایگانش بر زبان راند
بر احوالم ببار ای ابر اشگ از آسمان امشب که من با دست خودسازم گلم در گل نهان امشب مکن ایدیده منع¬ام گر بجای اشگ خونبارم که میگریم من از هجران زهرای جوان امشب حسن نالان حسین گریان پریشان زینبم از غم چسان آرام بنمایم من این بی مادران امشب نشینم تا سحرگه بر سر قبرت من دلخون چو بلبل از فراقت سر کنم آه و فغان امشب گرفتم آنکه برخیزم بسوی خانه برگردم چگویم گر زمن خواهند مادر کودکان امشب زمین با پیکر رنجیده زهرا مدارا کن که این پهلو شکسته برتو باشد میهمان امشب
اى هماى ملکوتى! که شکسته پر تو؟! که به زیر پر و بال ست ز محنت، سر تو! اى بهارى که شد از فیض تو، هستى خرّم گشته پژمرده چو پاییز چرا منظر تو؟! ترجمان غم پنهانى و رنجورى توست این همه گریه اطفال تو بر بستر تو سبب رنج و دواى تو ز من مى طلبند پرسش انگیزْ نگاه پسر و دختر تو چهره از من ز چه پنهان کنى اى دخت رسول؟! علیّم من، پسرِ عمّ تو و همسر تو! واى از آن لحظه و آن منظره طاقت سوز دیدن میخ در و غرقه به خون پیکر تو درد دل هاى تو با جسم تو شد دفن به خاک سوخت جان على از قصّه دردآور تو
فاطمه زیباترین واژه هاست فاطمه ناموس شاه لافتی است فاطمی بودن تشیع بودن است فاطمه راه علی پیمودن است فاطمه آلاله آلاله هاست فاطمه سوز و گداز ناله هاست فاطمه گنجینه ای از خاتم است فاطمه چشم و چراغ عالم است فاطمه روح علی جان علیست فاطمه هم عهد و پیمان علیست فاطمه تفسیر یاسین است و بس باغ هستی را گل آذین است و بس فاطمه سبزینه سبزینه هاست فاطمه آوای وای سینه هاست نی توان گفتن زنی مانند اوست قلب احمد از ازل پیوند اوست فاطمه از هر پلیدی عاری است فاطمه فرهنگی از بیداری است فاطمه یعنی زمین یعنی زمان فاطمه یعنی حدیث قدسیان فاطمه یعنی زمین یعنی زمان فاطمه یعنی حدیث قدسیان فاطمه یعنی ثریا تا سمک فاطمه یعنی مدینه تا فدک فاطمه دریای عصمت را در است فاطمه جامی است کز کوثر پر است فاطمه راز هزاران رازهاست فاطمه خود برترین اعجاز هاست کعبه را آیینه روی فاطمه است پنج تن را آبروی فاطمه است فاطمه یک یادبود ماندنی است فاطمه تنها سرود خواندنی است فاطمه علامه ساز مکتب است فاطمه آموزگار زینب است فاطمه رمز تماس با خداست فاطمه تاج عروسان سماست آسمان هم خاکسار فاطمه است یا علی مولا شعار فاطمه است فاطمه سر چشمه پوشیدگی است فاطمه چون غنچه در جوشیدگی است بی حجابان را نخوانی فاطمه بی نقابان را ندانی فاطمه فاطمه از مادر عیسی سر است فاطمه خیر کثیر کوثر است مریم ازر زاده ز عیسی یک نوید یازده عیسی شد از زهرا پدید مکه گر ام القرای عالم است فاطمه مام رسول خاتم است فاطمه رمز و کلید جدول است فاطمه یعنی که حرف اول است فاطمه فصل گل گلریزی است برگ زرد موسم پاییزی است فاطمه مرگ نبی را دیده است فاطمه اشک علی را دیده است درسه قالب فاطمه یک روح بود در دل طوفان علی را نوح بود گر علی (ع)کون و مکان را لنگر است فاطمه لنگر برای حیدر است فاطمه طراح یک برنامه است بر علیه دولت خود کامه است فاطمه بر حق کشیها ناظر است فاطمه در هر محاکم حاضر است فاطمه روز کشاکش با علیست فاطمه تکیه کلامش یا علیست کینه توزان دست مولا بسته اند پهلوی صدیقه را بشکسته اند خطبه زهرا چه غوغا می کند دست های بسته را وا می کند پشت در رنگین زخون فاطمه است چرخ گردون واژگون فاطمه است فاطمه گنجینه ای از جام هاست فاطمه رنگین کمان نام هاست فاطمه خورشید پشت ابرهاست فاطمه مخفی ترین قبرهاست
به تسلای دلم لب بگشا محتاجم
هفته ای از هجرت گل رفته است
خدا برای دل من تو را نگه دارد
منشین کنار بستر بیمار غربتت |
ABOUT
MENU
Home
|