از نکات بسیار مهمّى که پیرامون اثر مال حلال مىتوان بیان کرد قضیه مرحوم ملاکاظم است که اهل اراک و انسانى متدیّن به حقایق و عامل به دستورهاى حضرت حق بود.تنها چیزى که آن مرد با صفا را رنج مىداد ، بىسوادى او بود ، به خصوص وقتى سخن قرآن به میان مىآمد ، به خاطر این که سواد خواندن و نوشتن نداشت ، سخت رنجیده خاطر مىشد .او با تمام وجود عاشق قرآن بود و میل داشت مانند کسانى که قرآن مىخوانند ، قرآن بخواند .او نمىتوانست قرآن بخواند ، ولى آنچه از قرآن به وسیله علماى ربّانى شنیده بود به آن آراسته بوده ؛ ملاکاظم رفتار و کردار و اخلاقش قرآن بود و به خصوص مسئله حلال و حرام در اعمال و مخصوصاً در کسب و کار و خوراک را رعایت مىکرد !! شبى در عالم رؤیا به حضور یکى از معصومین علیهمالسلام مشرّف مىشود .حضرت به او مىفرماید : قرآن بخوان . عرضه مىدارد : نمىتوانم . حضرت مىفرماید :مىتوانى ، در محضر رهبر اسلام چند آیهاى قرائت مىکند و از شدّت شوق از خواب بیدار شده حس مىکند تمام قرآن بر قلب او تجلّى کرده و نقش بسته است !!
راوى مىگوید : سالى براى حج آماده شدم ، خدمت حضرت صادق علیهالسلام رسیدم .فرمود : قصد کجا دارى ؟ گفتم : حج . فرمود : مىدانى براى حاجى چه اندازه از ثواب است ؟ عرضه داشتم : نمىدانم برایم بگو . فرمود : هرگاه عبد هفت مرتبه خانه را طواف کند و دو رکعت نماز به جاى آورد و صفا و مروه را سعى کند ، خداوند بزرگ شش هزار حسنه به او عنایت مىکند و شش هزار سیئه از او محو مىنماید و شش هزار درجه به او مىافزاید و شش هزار حاجت از او روا مىکند ، آن هم حاجت دنیا و آخرت . عرض کردم :
به جان دوست که گر عالم و هر آنچه در اوست دهند من ندهم نقد دولت غم دوست
على علیهالسلام در بصره براى عیادت علاء بن زیاد آمد ، چون خانه وسیع او را دید ، فرمود : چنین خانه وسیعى را در دنیا براى چه مىخواهى ؟ تو در آخرت به خانه وسیع محتاج ترى .
عمرو لیث صفارى با چند صد هزار نیروى رزمى و هزاران آمال و آرزو براى جنگ با امیر اسماعیل سامانى از خانه بیرون رفت . هنوز آتش جنگ شعله ور نشده بود که اسب عمرو سرکشی کرده او را نزدیک اردوی امیر اسماعیل آورد و به چنگ سربازان او سپرد !! به دستور امیر اسماعیل ، عمرو را در خیمهاى در کنار لشگر زندانى کردند ، چون شب شد ، از امیر اسماعیل دستور غذا براى عمرو خواستند ، بنا شد غذایى گرم در یک سطل معمولى براى عمرو ببرند ، سطلى از غذاى داغ در حالى که بخار از آن برمىخاست برابر عمرو گذاشتند ، در این حال سگى گرسنه سر رسید ، سر به سطل برد ، از داغى غذا پوزهاش بسوخت ، با عجله سر از سطل بیرون کرد ، دسته سطل به گردن سگ افتاد ، سطل را با خود برداشته و با شتاب به بیابان روان شد عمرو خنده بلند و تلخى کرد ، زندانبان از او سبب خنده پرسید ، پاسخ گفت : شب قبل رئیس آشپزخانهام از کمبود مرکب جهت حمل آشپزخانه ناله داشت ، دستور دادم صد شتر براى حمل وسایل به شترانش اضافه کنند ، شب گذشته دویست شتر از حمل آشپزخانهام عاجز بودند ، امشب سگى ظرف غذایم را به راحتى برد ، از این جهت خندهام گرفت ، عمرو مدت کمى اسیر امیر بود تا کشته شد و دیگر به خانه برنگشت .
امیرالمؤمنین علیهالسلام درباره مردمى که از تربیت الهى دورند و همتى جز شکم و شهوت ندارند و از هر راهى که قدرتشان اقتضا مىکند ، پیدا مىکنند و مىخورند مىفرماید : قیمت اینان با آنچه از شکمشان بیرون مىریزد ، مساوى است !!
سلمة الاحمر مىگوید : بر هارون الرشید وارد شدم ، او را در کنار کاخ ها و قصرها دیدم ، این شعر را خواندم : هارون گریه کرد و گفت : اى سلمه ! به نحو مختصر مرا موعظه کن . گفتم : اى هارون !
خواجهاى براى خریدن غلام به بازار رفت ، یکى از غلامان ، بسیار از خود تعریف کرد و گفت : من محاسن زیادى دارم و یکى از آنها این است که نیازهاى خواجه را بدون آنکه بگوید درک مىکنم . خواجه او را خرید و به خانه برد . پس از چند روزى خواجه تشنه شد ، اما هرچه منتظر نشست غلام آبى نیاورد . بر غلام بانگ زد که تشنهام آبى بیاور ، اما او پاسخ نداد و حرکتى نکرد ، تا آن که خواجه از تشنگى برخاست و کوزهاى آب را به چنگ آورد و نوشید ، آن گاه غلام گفت : اى خواجه ! اکنون بر من معلوم شد که تشنهاى زیرا علامت نیاز به چیزى ، حرکت در رفع آن است .
ترک کردن مساجد و خلوتگذاردن آنها و شرکت نکردن در آن فضاى معنوى و ملکوتى و جدا زیستن از مسلمانان و مؤمنان به اندازهاى زیانبار است که امام صادق علیه السلام در این زمینه مىفرماید : « شَکَتِ الْمَسَاجِدُ إلَى اللّهِ تَعَالى الَّذینَ لاَ یَشهَدُونَهَا مِن جِیرَانِهَا فَأوحَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلَیْهَا : وَعِزَّتِى وَجَلاَلِى لاَ قَبِلْتُ لَهُمْ صَلاَةً وَاحِدَةً وَلاَ أظْهَرْتُ لَهُمْ فِى النّاسِ عَدَالَةً وَلاَ نَالَتْهُمْ رَحْمَتِى وَلاَ جَاوَرُونِى فِى جَنَّتِى » مساجد به خداى متعال از همسایگانى که در آنها حاضر نمىشوند شکایت کردند ، خداى عزّوجلّ به مساجد وحى فرمود : به عزت و جلالم سوگند ! یک نماز آنان را نمىپذیرم و عدالتى را از آنان در میان مردم آشکار نمىکنم و به مهر و رحمتم نمىرسند و در بهشتم مجاور من نمىشوند .
|
ABOUT ![]()
MENU
Home
|