در انتظار ظهور

شیخ صدوق  از حضرت رسول صلى الله علیه و آله روایت کرده که هرکس چشم خود را از نگاه کردن به زن نامحرم پر کند، حق تعالى او را روز قیامت در حالى محشور مى سازد که به میخهاى آتشین کشیده شده و سپس امر شود که او را به سمت آتش ‍ برند.


+نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 6:6 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



شیخ صدوق از حضرت رسول صلى الله علیه و آله در حدیث طولانى روایت کرده که هر کس بین دو نفر نمامى و سخن چینى کند خداوند در قبر آتشى بر او مسلط مى سازد که بسوزاند او را تا روز قیامت ؛ پس چون از قبر خود بیرون آید مسلط فرماید حق تعالى بر او چهار مار سیاه بزرگى که گوشت او را با دندان بکند تا داخل جهنم شود.


+نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 6:5 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



شیخ صدوق از حضرت رسول صلى الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: روز قیامت شخص دو رو و دو رنگ را مى آورند در حالى که زبانش از پشت سرش بیرون آمده و زبان دیگر از جلو رویش، در حالى که آتش از دهانش ‍ شعله ور است و مى گویند این مجازات دو روئى و دو زبانى است .


+نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 6:3 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



در روایات وارد شده که از شیطان سؤال شد که چگونه به راحتی مردم را می فریبی گفت توبه آنها را به عقب می اندازم و جوری برای آنها دنیا را نشان می دهم که زمان طولانی است آنها بعدا توبه خواهند کرد. این امر را که در زبان روایات تسویف می گویند یعنی به آینده محوّل کردن. این امری است خطرناک و در عین حا ل براحتی فرد گمان می کند که چون جوان است وقت دارد و جبران کارهای خلاف و انجام واجبات و ترک محرمات را به آینده واگذار می کند که همین عامل هلاکت اوست.
از این که در فکر خلاصی از شیطان هستید به شما تبریک می گویم چرا که خلاصی از شیطان به معنی رهایی از آتش عذاب الهی و جای گرفتن در رحمت خداست.


+نوشته شده در چهارشنبه 89/1/18ساعت 1:44 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



ملک الموت روح را از بدن می گیرد وبه محضر ربوبی می برد سپس باز می گرداند . این مرحله نخستین ، اولین منزل برزخ یعنی قبر است که در اصطلاح عرف به « شب اول قبر» معروف است واز نظر روایات قطعی است که قبر یا باغی از باغهای بهشت ویا حفره ای از حفرات دوزخ است.
وقتی انسان از محضر ربوبی بازگشت ، دو ملک بنام نکیر و منکر می آیند و از توحید ، نبوت و معاد ، امامت و عدل می پرسند . این دو برای کفار وحشتناک می نمایند و دور نمایی که روایات از آنها ترمیم کرده اند اینگونه است :
« صدایشان همچون رعد کوبندة اسمانها ، چشمهایشان برق خیره کننده است » در بعضی روایات آمده است که حضرت امیرالمؤمنین ( ع ) هم تشریف می آورند .
از دیگر امور مسلّم فشار قبر است در روایات آمده است که انسانهای سخن چین و کسانی که در امر طهارت و بول بی مبا لا تی می کنند و بد اخلاق ها و پر حرفها به این عذاب دچار می شوند . بنابراین چون بیشتر ما به این اعمال ناپسند گرفتاریم ، از فشار قبر در امان نیستیم و به مناسبت شدّت و ضعف گناهان فشار قبر نیز شدت و ضعف می یابد . ولی فشار قبر مردم سخن چین آنان که برای مردم توطئه می چینند و پرونده سازی می کنند از همه دشوارتر است .
بالاخره هرکسی که از جایی به جای دیگر منتقل می شود یک شب اولی دارد . مثل آن روز وشبی که انسان بدنیا آمد ودر آن شب اول از او سؤالات کلی راجع به خدا و پیامبر وامام می پرسند اگر جواب داد که خوشا بحالش وگرنه وای بحالش . البته برای کسی که در دنیا بفکر عالم قبر بوده وکار خوب کرده نه ترسی است ونه رنج وعذابی . همه مصیبت ها برای گنهکاران است که موفق به توبه وجبران کارهای زشت خود نشدند.
دلیل دیگر ترس آن است که این اولین تجربه است و انسان بعد از جدا شدن از دنیای پراز هیا هو نا گهان وارد یک جای نا شناخته افراد ناشناس می شود . و خود را برای پرسیدن این سؤالات نیز آماده نکرده است .


+نوشته شده در چهارشنبه 89/1/18ساعت 1:39 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



 
 دروغ ممنوع

در روزگاران گذشته، یکى از مخالفان حکومت را دستگیر کرده و به عنوان اسیر به نزد حاکم بردند. پادشاه بعد از شناختن او، به کشتن او فرمان داد، آن بیچاره وقتى از جان خود ناامید شد، با زبان خود، که شاه آن را نمى فهمید، به پادشاه ناسزا و سخنان زشتى گفت و چنانکه معروف است :  

هر که دست از جان بشوید            هر چه در دل دارد بگوید 

پادشاه پرسید: او چه مى گوید؟

یکى از وزراى مصلحت اندیش و فهمیده گفت: قربان ! او آیه قرآن مى‌خواند و مى‌گوید:

 «وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ»

 انسانهاى مؤمن و پرهیزگار، خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم مى گذرند. پادشاه با شنیدن این کلام نورانى بر سر رحم آمده و او را بخشید.

وزیر دیگرى که آنجا حضور داشت و با وزیر اول ، مخالف بود، اظهار داشت: اى پادشاه ! براى امثال ما، که در خدمت دستگاه سلطنت هستیم؛ دروغ گفتن شایسته نیست، این بى ادب شما را دشنام داده و ناسزا گفت.

امیر رو به این وزیر کرد و گفت: آن کلام دروغ، بهتر از این سخن راست توست، زیرا او بر اساس مصلحت گفت و تو بر پایه خُبث باطنى، و حکما گفته‌اند:

دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز


+نوشته شده در چهارشنبه 89/1/18ساعت 12:24 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



«یَاعَلِىّ،ثَلاثٌ مَن لم یکن فیهْ لَمْ یَتُمَّ عَمَلُه: وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِىِ اللّه- عَزَّوَجَلَّ-;وَ خُلْقٌ یُدارى بِهِ النّاس; وَ حِلْمٌ یَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجاهِلِ» اى على، اگر سه چیز در کسى نباشد عمل او کامل نیست: تقوایى که او را از گناهان باز دارد; اخلاقى که با آن با مردم مدارا نماید; بردباریى که با آن نادانىِ نادان را ردّ گرداند.
این حدیث مخصوص کسانى است که با مردم سر و کار دارند. حضرت (صلى الله علیه وآله) در ابتداى این حدیث مى فرماید: اگر این سه صفت در کسى نباشد، کارهاى او به سامان نمى رسد و نتیجه نمى گیرد; برنامه هایش با شکست مواجه مى شود، در واقع در این سه صفت، سه مسأله را بررسى کرده است:
1- رابطه انسان با خدا
2- رابطه انسان با دوستان
3- رابطه انسان با دشمنان

الف)رابطه بین انسان و خدا
وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِىِ اللّه عَزَّوَجَلَّ -...; ورع حالتى است که باعث بازدارى از ارتکاب گناهان مى شود و همین حالت را ملکه عدالت مى نامیم که بعضى در تفسیر آن به زحمت مى افتند. این ملکه باعث ایمنى انسان به طور صدر در صد نمى شود، چون اگر صد در صد باشد، عصمت است. مى توان این مسأله را به این صورت تشبیه کرد، جادّه معصیت، براى بعضى صاف و هموار است و بى هیچ مانعى آن را طى مى کنند، امّا عدّه اى در این مسیر با موانعى مواجه مى شوند; مثلا سیم خاردار، درّه،سنگلاخ و...مى بینند که طى طریق را براى آنان مشکل مى گرداند و مانع سیر آنان مى شود، ورع نیز نظیر همین موانع، آدمى را از گناه باز مى دارد. و به عبارت دیگر، جادّه معصیت را به سادگى نپیمودن و خود را مواجه با موانع دیدن و نیرویى او را به عقب کشیدن ، به این حالت، حالت ورع و عدالت گفته مى شود.
ب) رابطه بین انسان و دوستان
وَخُلْقٌ یُدارى بِهِ النّاس; و اخلاقى داشته باشد که با مردم مدارا کند; مردم داراى سلیقه هاى مختلفى هستند و معمولا مشمول این کلامند که «صاحبُ الحاجةِ لایرى إلاّ حاحته» یعنى زمانى که مشکل و حاجتى داشته باشد، غیر از مشکل خودش هیچ چیز دیگرى را نمى بیند و انتظار هم دارد همه کس و همه چیز مطلقا در اختیار او باشند.
کسى که مى خواهد جزء رهبران جامعه باشد رسالت الهیى دارد که ادا نمى شود، مگر این که داراى اخلاق نیکویى باشد، به عبارت دیگر، باید با مردم مدارا کند، در مقابل دوستان و توقّعات و مزاحمت هاى آن ها تحمّل و حوصله داشته باشد; چون چاره اى جز صبر و تحمّل نیست. هرکس در اجتماع موقعیّت بالاترى داشته باشد، این گونه مسائل براى او بیشتر است. مانند آن کسى که دست یکى از علما و بزرگان را مى کشید تا بر آن بوسه بزند. وقتى به او گفتند: دست آقا را نکشد گفت: مى خواهم ببوسم، به او گفتند: دست آقا مى شکند، گفت بشکند به جهنّم! مى خواست آقا نشود!

باید مخصوصا مدارا نمودن با بندگان خدا را از معصومین(علیهم السلام) آموخت که در مقابل بدى ها، نیکى و طرف مقابل را با حسن خلق منفعل و شرمنده مى کردند. ورع حالتى است که باعث بازدارى از ارتکاب گناهان مى شود و همین حالت را ملکه عدالت مى نامیم که بعضى در تفسیر آن به زحمت مى افتند.
ج) رابطه بین انسان و دشمنان
حلمٌ یرُدُّ به جهلَ الجاهلِ; در مقابل جاهلان هم نباید انسان خشونت کند، چون در اسلام خشونت جنبه استثنایى دارد. ما باید از قرآن یاد بگیریم که یک صد و چهارده سوره دارد که همه آنها را با لفظ «رحمن» و «رحیم» شروع کرده است، جز در یک مورد (سوره توبه). لذا باید در مقابل دشمنان هم تا جایى که از آن سوء استفاده نشود و آنان جسور نگردند و مسلّط نشوند، بنابراین باید حلیم بود.
حلیم کیست؟
در تفسیر«حلیم» گفته اند: کسى است که در عین توانایى در هیچ کارى قبل از وقتش شتاب نمى کند و در کیفر مجرمان عجله اى به خرج نمى دهد، روحى بزرگ دارد و بر احساسات خویش مسلّط است. راغب در مفردات مى گوید: حلم به معنى خویشتن دارى به هنگام هیجان غضب است و از آن جاکه این حالت از عقل و خرد ناشى مى شود گاه به معنى عقل و خرد نیز به کار رفته است.
حلیم و بردبار در روایات اسلامى:
سنگ صبور
1ـ رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) گذر کرد بر جمعیتّى که بین آن ها مرد پرقدرت و نیرومندى بود که سنگ بزرگى را از زمین بر مى داشت و مردم آن را سنگ زورمندان، یعنى وزنه قهرمانان مى نامیدند و همه از عمل آن ورزشکار قوى در شگفتى بودند. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)پرسید: این اجتماع براى چیست؟ مردم عمل وزنه بردارى آن قهرمان را به عرض رساندند. فرمود: آیا به شما نگویم قویتر از این مرد کیست؟ سپس فرمود: «رجلٌ سبُّهُ فحلُمَ عنه ، فغلَبَ نفسَهُ ، و غَلَبَ شیطانهُ و شیطانَ صاحبه; قویتر از او کسى است که به او دشنام گویند و تحمّل نماید و بر نفس سرکش و انتفامجوى خود غلبه کند و بر شیطان دشنام گو پیروز گرد»
2ـ امام صادق(علیه السلام) فرمود:«لا تمارینَّ حلیما و لا سفیها فانَّ الحلیمَ یقلیک َ والسّفیهَ یؤذیک»
«نه با بردبار دانا مراء و جدال کن و نه با سفیه نادان، چه انسان بردبار کینه شما را در دل مى گیرد و سفیه نادان به آزارت دست مى زند»
حلم و حلیم در کلام امام صادق(علیه السلام)
قال الصادق(علیه السلام): الْحِلْمُ سِراجُ اللّه یَسْتَضیىءُبِهِ صاحِبُه الى جَوارِهِ، وَ لا یَکونُ حَلیماً اِلا المُؤَیَّدُ بِأَنْوارِالْمَعْرَفِةِ والتَّوحید وَالْحِلْمُ یَدورُ على خَمْسِ أوْجُه: أَنْ یَکونَ عَزیزاً فَیَذلّ،أَوْ یکون صادقاًفَیُتَّهَم،أَوْیَدْعُوا الى الْحَقِّ فَیَسْتَخَفَّ بِهِ ، أَوْ أَنْ یُؤذى بلاجُرم،أَوْأَنْ یُطالِب بِالْحَقِّ فَیُخالفوه،فاذا أَتَیْتَ کلاّ منها حَقَّه فَقَدْ أَصبتَ. و قابل السفیهَ بالاِعراضِ عنه وترکِ الجواب یکن النّاسُ أنصارک، لأَنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفیهَ: فَکَأَنَّهُ قَدْوَضَعَ على النّارِ; حلم چراغ خداست که انسان به وسیله نور آن به مجاورت و قرب پروردگار متعال نزدیک مى شود. انسان، حلیم نمى شود مگر آن که با انوار توحید و معارف الهى تأیید شود.

حلم در پنج حالت صورت مى گیرد: در موردى که عزّت و بزرگى داشته و خوار و کوچک شده است; و در حالتى که راست مى گفته و متهّم به دروغ گشته است، و در جایى که دعوت به سوى حق مى کرده است و مردم او را اهانت کرده و سبک شمرده اند، و چون بى آن که جرم و گناهى را مرتکب شود اذیّت و آزارش کنند، و یا مطالبه و درخواست حق نماید و او را در آن حق مخالفت کنند. پس شخص حلیم در این پنج حالت با مال، وقار و حوصله، حلم ورزیده و کوچکترین تزلزل و حالت ناراحتى پیدا نمى کند و حلیم بودن مرد از حلم ورزیدن در این موارد معلوم مى شود. و سزاوار است که، با شخص بى خرد و سفیه به سؤال و جواب نپردازد و بلکه از او رو برگرداند و چون اعتراض او را پاسخ نگوید، دیگران با او موافقت کرده و یارى خواهند نمود. ولى جواب دادن و بحث کردن با او مانند هیزم گذاردن در آتش است که شعله آتش را افروخته و بیشتر خواهد کرد.
امام صادق علیه السلام می فرمایند: نه با بردبار دانا مراء و جدال کن و نه با سفیه نادان، چه انسان بردبار کینه شما را در دل مى گیرد و سفیه نادان به آزارت دست مى زند.
در پناه انجیرهای صبور
صفت حلم در مقابل غضب است و در اثر صبر و تواضع و خضوع حاصل مى شود و خضوع و فروتنى حاصل نمى شود، مگر پس از تحقّق حقیقت توحید و معرفت به عظمت و جلال و قدرت پروردگار متعال; و چون انسان خداوندِ توانا را مؤثّر و محیط و حامى مطلق و سلطان حقیقى بر همه موجودات دید، قهراً از خودبینى و خودپسندى و خودخواهى دور گشته و پیوسته با حالت بندگى و خضوع و خشوع و اطاعت و ذلّت و تسلیم و تفویض و رضا و صبر، زندگى خواهد کرد. این است که در روایات شریفه، علم همراه با حلم ذکر مى شود; یعنى علمى که توأم با خضوع و خشوع بوده و از خودپسندى و خودخواهى و خودبینى دور باشد.
صد هزاران حلم دارند این گروه
هر یکى حلمى از آن ها چو کوه
حـلـمـشــان بـیـدار را ابلـه کند
 زیـرک صـد چـشـم را گمره کند.

 


+نوشته شده در سه شنبه 89/1/17ساعت 12:28 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



از جمله کسانی که هنگام مرگ نزد محتضر حاضر می شود، شیطان است. او برای گرفتن و فریفتن ایمان مؤمن حضور می یابد. در روایتی صفوان بن مهران از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمودند: هنگامی که مرگ یکی از دوستان ما فرارسد، شیطان از جانب راست و چپ او می آید (و او را احاطه می کند) تا از ایمان و اعتقادی که دارد، بازش دارد (و نگذارد با ایمان از دنیا برود) ولی خداوند مانع او می شود و به همین دلیل می فرماید:
یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیاه الدنیا و فی الآخره؛ 
خداوند مؤمنان را با گفتار ثابت و استوار (عقیده صحیح و محکم) در حیات دنیا و آخرت پا برجا و ثابت می دارد.
از روایت دیگری استفاده می شود که وقتی ابلیس ملک الموت همراه با پانصد فرشته از فرشتگان را می بنید که با کیفیت خاصی برای قبض روح مؤمنی می آیند، دست بر سر گذاشته و فریاد می کشد. در این هنگام لشکریانش علت را جویا می شوند و گویند: ای سرور ما چه اتفاقی برای شما افتاده (مالک یا سیدنا؟) جواب می دهد: آیا نمی بینید که به این بنده چگونه کرامتی عطا شده است؟! چرا غفلت کردید و نتوانستید او را فریب داده و گمراه کنید؟! (این کنتم عن هذا؟) گویند ما درباره ی او تلاش خود را کردیم؛ ولی او از ما پیروی نکرد (جهدنا به فلم یطعنا). 
در روایتی دیگر نیز از امام صادق علیه السلام آمده است که هیچ کس نیست، مگر این که هنگام مرگ ابلیس بعضی شیاطین تحت امرش را برای به کفر کشاندن و ایجاد شک در دینش موکل او می کند تا وقتی که روحش خارج شود؛ اما بر مؤمنان چنین تسلطی ندارد؛ پس هنگامی که نزد مردگان خود (کسانی که در حال مردن هستند) حاضر شدید، تا به هنگام مرگشان شهادتین را به آنان تلقین کنید.  علامه طباطبائی می فرماید: از آیاتی همچون «یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیاه الدنیا و فی الآخره و یضل الله الظالمین»   و «کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انی بریء منک انی أخاف الله رب العالمین»   می توان معنای روایت مزبور را استفاده کرد.
عامه نیز در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده اند:
هنگام مرگ، دو شیطان نزد محتضر حاضر می شوند که یکی از آن ها در سمت راست و دیگری در سمت چپ قرار می گیرند. شیطانی که در طرف راست قرار دارد شبیه به پدر محتضر بوده و به او گوید: فرزندم من همیشه با تو مهربان و دوست بودم (از هیچ کمکی نسبت به تو دریغ نکردم و فقط) از تو می خواهم که با دین نصرانیت بمیری که بهترین ادیان است. و شیطانی که در سمت چپ محتضر است؟ شبیه به مادر اوست. به او گوید: فرزندم! تو در شکم من جای داشتی و پستانم مشک شیر و دامنم جایگاه (آرامش و آسایش) تو بود، از تو می خواهم که به دین یهودیت بمیری که بهترین ادیان است. 
این روایت هم تصریح می کند که علت حضور شیطان به هنگام مرگ، به کفر کشاندن مؤمنان است. البته در آن هنگام شیطان توانایی جذب همگان را ندارد؛ بلکه بی ایمانان و دنیاطلبان غافل از آخرت هستند که خود را در اختیار او قرار داده و او را «ولی» انتخاب می کنند؛ به فرمانش گوش می سپارند و در این موقع حساس اگر ایمان ضعیفی هم داشته باشند، از دست می دهند.
خدای تعالی از سویی می فرماید: «انا جعلنا الشیاطین أولیاء للذین لا یؤمنون»   یا تسلط شیطان را بر کسانی می داند که او را ولی خود بدانند: «انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون»   یا در آیه ای دیگر مطرح می کند که شیطان بر گمراهان سلطه دارد: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین»


+نوشته شده در سه شنبه 89/1/17ساعت 12:20 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



  زمانى که عثمان خلیفه ی سوم کشته شد ، مردم با امیرالمؤمنین على علیه‏السلام بیعت کردند .
مردى بود به نام حبیب بن منتجب که از طرف عثمان فرماندار قسمتى از نواحى یمن بود ، امام علیه‏السلام او را بر مقامش ابقا کرد و نامه‏اى به این مضمون به او نوشت :
به نام خداوند بخشاینده مهربان
از بنده خدا امیرمؤمنان على بن ابى‏طالب به حبیب بن منتجب :
درود بر تو ، من خدایى را که جز او خدایى نیست سپاس مى‏گویم و بر عبد و فرستاده‏اش محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله صلوات مى‏فرستم .
اى حبیب بن منتجب ! تو را بر کارى که دارى ابقا مى‏کنم ، بر عمل و برنامه‏ات پابرجا باش و سفارشم به تو این است که با رعیت به عدالت رفتار کن و اهل مرز و بومت را زیر پوشش احسان بگیر و بدان که اگر کسى سرپرست ده مسلمان شود و عدالت را در میان آنان رعایت نکند ، در قیامت در حالى که دو دستش به گردنش بسته ، محشور مى‏شود و تنها راه نجات در این مهلکه عدالت است ، چون نامه‏ام به تو رسید بر کسانى که از اهل یمن مى‏پذیرند بخوان و از آنان براى من بیعت بگیر ، اگر همانند بیعت رضوان با تو عمل شد ، بر فرمانداریت پابرجا باش ، ده نفر از عقلا و فصحا و افراد مورد اطمینان و آنان که در فهم و شجاعت بهترین کمک مردمند و عارف به حق و عالم به دین و آگاه به نفع و ضرر و خوش رأى‏ترین آنان است به سوى من گسیل کن ، بر تو و بر ایشان سلام .
نامه را بست و مهر کرد و به دست عربى داد تا به والى یمن برساند . او نامه را رساند ، حبیب نامه را گرفت و آن را بوسید و بر چشم و سرش گذاشت ، آن گاه بر فراز منبر قرار گرفت ، پس از حمد و ثناى حضرت حق و درود بر پیامبر و آلش گفت : اى مردم ! عثمان از دار دنیا درگذشت ، مردم پس از او با عبد صالح ، امام ناصح ، برادر و خلیفه رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که از همه سزاوارتر به خلافت بود ، آن کسى که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با او عقد اخوت بست ، آن مردى که غم و رنج از چهره پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دور کرد ، شوهر دخترش و وصیش و پدر دو سبطش امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب علیه‏السلامبیعت کردند ، اکنون شما مردم یمن نسبت به این بیعت چه مى‏گویید و چه نظر دارید ؟ راوى مى‏گوید : صداى ناله مردم برخاست ، اشک شوق بر چشمشان دوید ، از شدت خوشحالى به صداى بلند گریه کردند و گفتند :
« سمعاً وطاعة وحباً وکرامة للّه ولرسوله ولاخى رسوله »
مردم به عنوان على علیه‏السلام با حبیب بیعت کردند ، پس از بیعت از آنان خواست طبق شرایط امیرالمؤمنین علیه‏السلام ده نفر را انتخاب کنند ، شرایط این‏چنین بود :
عاقل ، فصیح ، ثقه ، فهیم ، شجاع ، عارف باللّه ، عالم به دین ، آگاه به نفع و ضرر ، تیز رأى ، تا پس از انتخاب از یمن به مدینه روند و محضر مقدس مولاى عاشقان را جهت دستور گرفتن براى اوضاع یمن درک کنند . انتخابات شروع شد ، از میان تمام مردم صد نفر واجد شرایط انتخاب شدند ، از صد نفر هفتاد نفر ، از هفتاد نفر سى نفر ، از سى نفر ده نفر که در میان آن ده نفر یکى از چهره‏هاى شاخص عبدالرحمن بن ملجم مرادى بود !
و او هم به عنوان سخنگوى هیئت ده نفره شناخته شد ، از یمن حرکت کردند و در مدینه به حضور پیشواى پرهیزکاران رسیدند و بر او به خلافت و حکومت سلام کرده و تهنیت گفتند . حضرت جواب آنان را داد و به همه خوش‏آمد گفت ، آن گاه پسر مرادى از جاى برخاست و به عنوان سخنگوى هیئت چنین گفت :
سلام بر تو اى امام عدالت پیشه و چهره نورانى کامل و شیر بیشه شجاعت و سخاوت !
و اى قهرمان نیرومند و اى سوار دریادل و اى کسى که خداوند بزرگ او را بر تمام مردم برترى داده ! درود خدا بر تو و آل بزرگوارت ، به صدق و حقیقت شهادت مى‏دهم که تو پیشواى تمام مؤمنانى و تو جانشین پیامبرى و خلیفه پس از اویى و وارث علم رسول اسلامى ، خدا لعنت کند کسى که حق تو را انکار کند و مقامت را منکر باشد ، چه نیکوست که امروز امیر مردم و پایه حیات و زندگى هستى ، عدلت در میان مردم چون خورشید مى‏درخشد و فضل و عنایتت چون باران پى در پى بر مردم مى‏بارد ، ابر رحمت و رأفتت بر سر مردم سایه افکنده ، حبیب بن منتجب ما را به سوى تو فرستاده و ما از این آمدن سخت خوشحالیم و امید است در این دیدار براى ما و تو مبارک باشد . امیرالمؤمنین علیه‏السلام پس از شنیدن این سخنرانى و بیانات جالب و فصیح ، دو چشم بر پسر مرادى دوخت ، آن گاه نظرى به هیئت انداخت ، سپس به آنان خیلى نزدیک شد و نامه فرماندار خود را از آنان گرفت و باز کرد و خواند و خوشحال شد ، آن گاه امر کرد به هریک از آن ده نفر یک حله یمانى و رداى عدنى عنایت شود و دستور داد آن ده نفر را با کمال محبت پذیرایى کنند ، وقتى هیئت از نزد امام برخاست ابن ملجم بلافاصله سه خط شعر عالى در مدح حضرت سرود که مضمونش این است : تو بزرگوار و پاکیزه و صاحب بخششى و فرزند شیران نر در مرحله عالى و بلند شجاعتى ، اى وصى محمد ! خداوند تو را به واقعیت‏هاى مختص فرموده و فضل و مقام تو را در قرآن مجیدش ستوده ، زهرا علیهاالسلامآن بلند مرتبه عالى همت و دختر نبىّ گرامى را خداوند بزرگ جهت همسرى تو قرار داده .
سپس گفت : یا على ! آنچه از برنامه‏هاى الهى و اجتماعى از ما مى‏خواهى بخواه ، تا ببینى که چگونه اطاعت ما از تو باعث خوشحالى تو خواهد شد ، به خدا قسم در بین ما نیست مگر قهرمان پر قوت و با اندیشه زرنگ و رزم جوى پیکارگر ، ما این صفات را از آبا و اجداد خود به ارث برده و به فرزندان شایسته خویش به ارث داده‏ایم . امام در میان آن هیئت ده نفره از سخنرانى او بسى خشنود شد و کلام او را در تمام زمینه‏ها پسندید ، سپس به او فرمود : نامت چیست ؟ گفت : نامم عبدالرحمن است . فرمود : فرزند کیستى ؟ گفت :
پسر ملجم مرادى هستم . حضرت فرمود : تو مرادى هستى ؟ عرض کرد : آرى یا امیرالمؤمنین . امام فرمود : « إِنّا لِلّهِ وَإنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ، وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّه الْعَلِیِّ الْعَظیم » . حضرت مرتب چهره او را نگریست و دست روى دست زد و کلمه استرجاع بر زبان جارى کرد ، سپس فرمود : آه تو مرادى هستى ؟ عرضه داشت : آرى !!
راستى چه اندازه عجیب است ، فردى از اهل یمن ، این‏گونه نسبت به على علیه‏السلامداراى معرفت باشد و از این طریق تمام وسایل سعادت و هدایت در اختیارش باشد ، ولى در عاقبت کار نام نجس و کثیفش در دیوان اشقیا آن هم تحت عنوان اشقى الاشقیا ثبت شود و براى او شقاوت ابدى و ننگ همیشگى بماند !!


+نوشته شده در سه شنبه 89/1/17ساعت 12:16 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



مسلمانانى که به مساجد رفت و آمد دارند ، به خاطر عبادت دسته جمعى ، ذکر خدا ، قرائت قرآن ، خواندن دعا ، شنیدن موعظه ، توبه از گناه ، گریه براى حق و براى اهل بیت قدس سرهما ، شرکت در کار خیر ؛ روحى با صفا ، روانى پاک ، قلبى رقیق ، بدنى فعال و پرکار جهت پرداختن به کارهاى مثبت و نیتى خالص و پاک پیدا مى‏کنند و در حقیقت تبدیل به منبعى از خیر و برکت مى‏شوند و وجدوشان به صورت کلیدى براى حل مشکلات مردم در مى‏آید و همگان از مهر و محبّت و عشق و دوستى‏شان بهره‏مند مى‏گردند .  این خصلت‏ها و حالات با ارزش ، بیش‏تر ویژه مردم مؤمن و اهل مسجد است و آنان که دچار سستى ایمان و یا بى‏دین هستند چون چوبى خشک یا سنگى سخت یا حیوانى وابسته به شکم و شهوت‏اند .  آرى ؛ ارتباط با خدا که منبع مهر و محبّت و عشق و برکت است و رفت و آمد به مساجد و زیارت عالم ربّانى در کنار محراب و منبر و شنیدن نصایح و موعظه‏هاى او ؛ سازنده حیات طیّبه و عامل طهارت روح و ترک زشتى‏ها و مایه خوشى و لذت واقعى در دنیا و آخرت است .

 گفت معشوقى به عاشق کى فتى                                      تو به غربت دیده‏اى بس شهرها 
 پس کدامین شهر زآن‏ها خوش‏ترست                                گفت آن شهرى که در آن دلبرست 
 هر کجا باشد شه ما را بساط                                         هست صحرا گر بود سمّ الخیاط 
 هر کجا که یوسفى باشد چو ماه                                      جنّت است ار چه که باشد قعر چاه 
 با تو دوزخ جنّت است اى جان فزا                                   با تو زندان گلشن است اى دلربا 
 شد جهنم با تو رضوان و نعیم                                         بى تو شد ریحان و گل نار جحیم 
 هر کجا تو با منى من خوشدلم                                          وربود در قعر گورى منزلم 
 خوش‏تر از هر دو جهان آنجا بود                                      که تو را با من سر و سودا بود


+نوشته شده در سه شنبه 89/1/17ساعت 12:8 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



<   <<   21   22   23   24   25   >>   >