گاهی اوقات ما در نماز هم چانه می زنیم ، چرا باید نماز بخوانیم ؟ خدابه ما نیاز دارد ؟! درجواب می گوییم : اکیسژن به ما نیاز دارد یا ما به اکسیژن ؟! آب به ما احتیاج دارد یا ما به او ؟! ماهی به ما احتیاج دارد یا ما به ماهی ؟! اگر همه ی عالم باشند یا نباشند به حالِ اکسیژن و آب و ماهی فرقی نمی کند . این ما هستیم که به خدا نیاز داریم نه خدا به ما !!
ای دلبر یکتا بیا، ای محرم دلها بیا
یا أیها العزیز مسنا و أهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین پر کن دوباره کیل مرا أیها العزیز ! آخر کجا روم به کجا أیها العزیز؟! رو از من شکسته مگردان که سالهاست رو کرده ام به سوی شما أیها العزیز ! جان را گرفته ام به سر دست و آمدم از کوره راههای بلا أیها العزیز ! وادی به وادی آمده ام از درت مران واکن دری به روی گدا ایها العزیز ! چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود این کاسه را ..فأوف لنا .. أیها العزیز ! خالی تر از دو چشم من این جان نیمه جان محتاج یک نگاه تو یا أیها العزیز ! ما - جان و مال باختگان - را رها مکن بگذار بگذرد شب ما أیها العزیز ! دستم تهی است ..راه بیابان گرفته ام دست من و نگاه شما أیها العزیز !
سالار وقت آمدنــت دیــــر شـد بیا ایـن دل در انـتـظــار فــرج پیر شـد بیا هر شب بــه یاد روی مهت گــریه می کنم عـکـسـت مــیان آیـنـه تـصــویــر شـــد بیا در دفترم به یاد تـو نـرگـس کشیده ام نرگس هم از فراق تو دلگیرشد بیا
زگریه مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است یه یاد لعل تو و چشم مست میگونت ز جام غم می لعلی که می خورم خون است ز مشرق سر کوی آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند طالعم همایون است حکایت لب شیرین کلام فرهاد است شکنج طره لیلی مقام مجنون است
برای تو و لحظه های انتظار و بی کسی و غربت غریبی حضور تو... نه مثنوی نه شعر نو... نه یک سبد پر از غزل نه چار پاره های سبز ... نه قطعه و قصیده های رنگ رنگ ... هیچ یک رسا نبود. و این همه نمی تواند از شکوه و تازگی از آن همه لطافت و صداقت نگاه تو فق کمی بیان کند... برای من همین بس است ... پس از دعای عهد تو برای لخظه ی فرج دعا کنم... دعا کنم. خدایا به آبروی خضرت زهرا از باقیمانده غیبت مهدی(عج) صرف نظر کن... آمین یا رب العالمین...
در دل خود کشیده ام نقش جمال یار را
سخن از «مهدى» (عج)، سخن از «هدایت» است. سخن از «غیبت»، حدیث «جستجو» است. سخن از «انتظار»، روایت «حرکت و پویایى» است. سخن از «ظهور»، بحث از «اشتیاق رهایى» است. «شوق رهایى»، «حرکت» مى آفریند، و نتیجه «جستجو»، حصول «هدایت» است. «شیعه بودن» با جمود و سکون سازگار نیست. «شیعه» یعنى «پیرو» و لازمه «پیروى» جهت گیرى «رفتار و روش»، و شکل گیرى «سلوک و عمل» است. «شیعه مهدى (علیه السلام)» بودن، با گمراهى و بى تفاوتى در برابر انحرافات نمى سازد. و «انتظار ظهور» داشتن، با ماندن در تاریکى ها و تسلیم در برابر وضع موجود قابل جمع نیست. |
ABOUT
MENU
Home
|