سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در انتظار ظهور

 سفره ای ساده و بی ریا

امام على علیه السّلام تهیدست نبود، از دسترنج خود تولید فراوانى داشت وقتى فقراء و یـتـیـمـان را دعـوت مـى کرد، بر سر سفره انواع غذاهاى رنگارنگ مى گذاشت ، و همگان را دعوت به تناول غذاها مى کرد، امّا خود بر سر همان سفره ، نان خشک مى خورد.

احنف بن قیس مى گوید:

روزى بـه دربار معاویه رفتم ، وقت نهار آن قدر طعام گرم ، سرد، ترش و شیرین پیش من آوردند که تعجّب کردم .

آنگاه طعام دیگرى آوردند که آنرا نشناختم .

پرسیدم : این چه طعامى است ؟

معاویه جواب داد: ایـن طـعـام از روده هـاى مـرغـابى تهیّه شده ، آن را با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و شکر نِیشکر در آن ریخته اند.

احنف بن قیس مى گوید: در اینجا بى اختیار گریه ام گرفت و گریستم .

معاویه با شگفتى پرسید: علّت گریه ات چیست ؟

گفتم : به یاد على بن ابیطالب علیه السّلام افتادم ، روزى در خانه او بودم ، وقت طعام رسید. فرمود : میهمان من باش .آنگاه سفره اى مُهر و مُوم شده آوردند.


گفتم : در این سفره چیست ؟

فرمود: آرد جو .

گفتم : آیا مى ترسید از آن بردارند یا نمى خواهید کسى از آن بخورد ؟

فـرمـود: نـه ، هـیـچ کدام از اینها نیست ، بلکه مى ترسم حسن و حسین علیهماالسلام بر آن روغن حیوانى یا روغن زیتون بریزند.

گفتم : یا امیرالم?منین مگر این کار حرام است ؟

حضرت امیرالم?منین علیه السّلام فرمود:

نه ، بلکه بر امامان حق لازم است در طعام مانند مردمان عاجز و ضعیف باشند تا فقر باعث طغیان فقرا نگردد. هـر وقـت فـقـر بـه آنـها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک ، سفره امیرالم?منین نیز مانند ماست .

مـعـاویـه گـفـت : اى احـنـف مـردى را یـاد کـردى کـه فـضـیـلت او قابل انکار نیست.

همچنین ابورافع مى گوید :

روز عـیـدى خـدمت امام على علیه السّلام رسیدم ، دیدم که سفره اى گره خورده در پیش روى حضرت امیرالم?منین علیه السّلام است ، وقتى آن را باز کرد دیدم نان جوین است .

گفتم : چرا گره مى زنى ؟

فرمود : براى اینکه بچه ها دوغى یا روغنى بر آن نیافزایند.

امام على علیه السّلام بیشتر از سبزیجات استفاده مى فرمود و اگر غذاى بهترى مى خواست شیر شتر میل مى کرد. گوشت بسیار کم مى خورد و مى فرمود :

«شکم ها را مدفن حیوانات نکنید». با این همه، از همه قدرتمندتر و قوى تر بود.

ساده زیستی
ساده زیستى در کمال توانائى

امـام عـلى عـلیـه السـّلام در سـاده زیـسـتـى یـک الگـوى کامل بود، کار مى کرد و زندگى را با کار روزانه اداره مى فرمود، مشک آب درماندگان راه را بر دوش مى کشید. درخت مى کاشت، با دلوِ آب، باغ دیگران را آبیارى مى کرد و مُزد مى گرفت. هـیـزم جـمـع مـى کـرد و در بازگشت به منزل، پُشته هیزم را بر دوش ‍ مى کشید، تا با آن تنور را براى پختن نان آماده کنند. در کار خانه کمک مى کرد. خانه را جاروب مى زد، هر کس به حضرت امیرالم?منین على علیه السّلام نزدیک مى گشت، مـى فـهمید که دور از هرگونه خود بزرگ بینى، چون دیگر اقشار جامعه، بلکه همچون محرومین زندگى مى کند.

اصبغ بن نباته مى گوید:

امام على علیه السّلام خطاب به مردم کوفه فرمود:

من در شهر شما با مختصر توشه و وسائل زندگى وارد شدم، اگر به هنگام خارج شدن از شهر شما بیش از آنچه که با خود آورده ام ببرم خیانتکار خواهم بود.

در صورتى که قدرت داشت تا انواع امکانات را براى خود فراهم آورد.

 

پیراهن وصله دار

امام على علیه السّلام الگوى کامل فرهنگ ساده زیستى بود. از لباس هاى معمولى که عموم مردم مى پوشیدند استفاده مى کرد. شـخـصـى در کوفه خدمت امام على علیه السّلام رسید، دید که لباس هاى حضرت امیرالم?منین على علیه السّلام کم قیمت و ساده و وصله داراست ،

با شگفتى به امام على علیه السّلام نگریست و گفت:

چرا لباس شما وصله دارد؟

امام على علیه السّلام در جواب فرمود:

«یَخشَعُ لَهُ القَلب ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفس وَیَقتَدى بِهِ المُ? مِنُونَ؛ با این لباس دل خاشع و نفس اماره، خوار مى گردد، و الگوى م? منان مى شود».

همچنین نقل شده است که علاء بن زیاد گفت:

یا امیرالم?منین از برادرم عاصم بن زیاد به شما شکایت مى کنم.

فرمود: چه شکایتى؟

عـرض کـرد: عـبـائى پـوشیده و کار عبادت و رهبانیّت پیشه کرده و دست از کار دنیا کشیده است .

امام على علیه السّلام فرمود: او را پیش من بیاورید.


چون عاصم آمد، حضرت به او فرمود:

«اى دشـمـنـک جان خویش، شیطان سرگردانت کرده، آیا تو به زن و فرزندانت رحم نمى کـنـى؟ تـو مـى پـنـدارى کـه خـداونـد نـعـمـتـهـاى پـاکـیـزه اش را حـلال کـرده امـّا دوسـت ندارد تو از آنها استفاده کنى ؟ تو در برابر خدا کوچک تر از آنى که اینگونه با تو رفتار کند».

عاصم گفت: اى امیرم? منان، پس چرا تو با این لباس خشن ، و با آن غذاى ناگوار بسر مى برى ؟

حضرت امیرالم?منین على علیه السّلام فرمود:

واى بـر تـو، مـن همانند تو نیستم ، خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده که خود را با مردم ناتوان همسو کنند، تا فقر و ندارى ، تنگدست را به هیجان نیاورد، و به طغیان نکشاند.

 

جایگاه ساده پوشى

امامان عادل هر قدر در ساده پوشى دقّت کنند ارزشمند است، امّا دیگران آزادند و مى توانند بـراى زن و فـرزنـد خـود لباس هاى قیمتى و نرم بخرند، که دیگر امامان معصوم علیهم السـّلام نـیـز چـون رهـبـرى امـّت را در دسـت نـداشـتند گرچه از انواع لباس ها استفاده مى کردند، امّا در ساده زیستى همواره الگو بودند.

شخصى به امام صادق علیه السّلام اعتراض کرد که شـمـا کـه از سـاده پـوشـى حضرت امیرالم?منین على علیه السّلام فرمودید، خودتان چرا لباس نرم و زیبا دارید؟

امام صادق علیه السّلام فرمود:

لباس هاى امام على علیه السّلام در فرهنگ آن روز بد منظره نبود و انگشت نما نمى شد، اگر الان بود و همان لباس ها را مى پوشید، انگشت نما مى شد، گـرچـه قـائم مـا وقـتـى ظهور مى کند همان لباس امام على علیه السّلام را پوشیده به روش امام على علیه السّلام رفتار مى کند.


+نوشته شده در چهارشنبه 92/5/9ساعت 1:37 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



صبر و حلم از صفات فاضله نفسانى است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندى نظر و غلبه بر امیال درونى است و تسکین دردها و آلام روحى بوسیله صبر و شکیبائى انجام میگیرد .

صبر،تحمل شداید و نا ملایمات است و یا شکیبائى در انجام واجبات و یا تحمل بر خوردارى از ارتکاب معاصى و محرمات است و در هر حال این صفت زینت آدمى است و هر کسى باید خود را بزیور صبر آراسته نماید.

على علیه السلام از هر جهت صبور و شکیبا و حلیم بود زیرا رفتار او خود مبین حالات او بود حتى در جنگها نیز صبر و بردبارى میکرد تا دشمن ابتداء بیشرمى و تجاوز را آشکار مینمود .

على علیه السلام در حلم و بردبارى بحد کمال بود و تا حریم دین و شرافت انسانى را در معرض تهاجم و تجاوز نمیدید صبر و حوصله بخرج میداد ولى در مقابل دفاع از حقیقت از هیچ حادثه‏اى رو گردان نبود.معاویه را نیز بحلم ستوده‏اند اما حلم معاویه تصنعى و ساختگى بوده و از روى سیاست و حیله‏گرى و براى حفظ منافع مادى بود در حالیکه حلم على علیه السلام فضیلت اخلاقى محسوب شده و براى احیاء حق و پیشرفت دین و هدایت گمراهان بود.

در تمام غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله رنج و مشقت کارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمایت کرد و هر گونه سختى و ناراحتى را درباره اشاعه و ترویج دین با کمال خوشروئى پذیرفت .

رسول اکرم صلى الله علیه و آله از فتنه‏هائى که پس از رحلتش در امر خلافت بوجود آمد او را آگاه کرده بصبر و تحمل توصیه فرمود،على علیه السلام نیز مصلحة براى حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهایت سختى صبر نمود چنانکه فرماید:فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى .یعنى من مانند کسى صبر کردم که گوئى خارى در چشمش خلیده و استخوانى در گلویش گیر کرده باشد.

على علیه السلام براى استرداد حق خویش قدرت داشت ولى براى حفظ دین مأمور بصبر بود و این بزرگترین مصیبت و مظلومیتى است که هیچکس را جز خود او یاراى تحمل آن نیست!میفرماید (بارها تصمیم گرفتم که یکتنه با این قوم ستمگر بجنگ برخیزم و حق خود باز ستانم ولى بخاطر وصیت پیغمبر صلى الله علیه و آله و براى حفظ دین از حق خود صرف نظر کردم.) چه صبرى بالاتر از این که اراذلى چند مانند مغیرة بن شعبه و خالد بن ولید بخانه‏اش بریزند و بزور و اجبار او را براى بیعت با ابو بکر بمسجد برند در حالیکه اگر دست بقبضه شمشیر میبرد مخالفى را در جزیرة العرب باقى نمیگذاشت!گویند وقتى حضرت امیر علیه السلام را کشان کشان براى بیعت با ابو بکر بمسجد مى‏بردند یک مرد یهودى که آن وضع و حال را دید بى اختیار لب بتهلیل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسیدند گفت من این شخص را میشناسم و این همان کسى است که وقتى در میدانهاى جنگ ظاهر میشد دل رزمجویان را ذوب کرده و لرزه بر اندامشان میافکند و همان کسى است که قلعه‏هاى مستحکم خیبر را گشود و در آهنین آنرا که بوسیله چندین نفرباز و بسته میشد با یک تکان از جایگاهش کند و بزمین انداخت اما حالا که در برابر جنجال یکمشت آشوبگر سکوت کرده است بى حکمت نیست و سکوت او براى حفظ دین اوست و اگر این دین حقیقت نداشت او در برابر این اهانتها صبر و تحمل نمیکرد اینست که حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.

باز چه مظلومیتى بزرگتر از این که از لشگریان بیوفاى خود بارها نقض عهد میدید و آنها را نصیحت میکرد اما بقول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نمیشد) و چنانکه گفته شد آرزوى مرگ میکرد تا از دیدار کوفیهاى سست عنصر و لا قید رهائى یابد.

على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله دائما در شکنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چاره‏اى نداشت بنقل ابن ابى الحدید آنحضرت صداى کسى را شنید که ناله میکرد و میگفت من مظلوم شده‏ام فرمود:هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما.یعنى بیا با هم ناله کنیم که من همیشه مظلوم بوده‏ام!

درباره مظلومیت و شکیبائى على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقیه ذیلا نگاشته میشود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وى شنیده شود:

بدانید بخدا سوگند که فلانى (ابو بکر) پیراهن خلافت را (که خیاط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پیکر منحوس خود) پوشانید و حال آنکه میدانست محل و موقعیت من نسبت بامر خلافت مانند میله وسط آسیاب است نسبت بسنگ آسیاب که آنرا بگردش در میآورد. (من در فضائل و معنویات چون کوه بلند و مرتفعى هستم که) سیلابهاى علم و حکمت از دامن من سرازیر شده و طایر بلند پرواز اندیشه را نیز هر قدر که در فضاى کمالات اوج گیرد رسیدن بقله من امکان پذیر نباشد.

با اینحال شانه از زیر بار خلافت (در آن شرایط نا مساعد) خالى کرده و آنرا رها نمودم و در این دو کار اندیشه کردم که آیا با دست تنها (بدون داشتن کمک براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم یا اینکه بر تاریکى کورى (گمراهى مردم) که شدت آن پیران را فرسوده و جوانان را پیر میکرد و مؤمن در آنوضع رنج مى‏برد تا پروردگارش را ملاقات مینمود شکیبائى کنم؟پس دیدم صبر کردن بر این ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزدیکتر است لذا از شدت اندوه مثل اینکه خار و خاشاک در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلویم گیر کرده باشد در حالیکه میراث خود را غارت زده میدیدم صبر کردم!تا اینکه اولى راه خود را بپایان رسانید و عروس خلافت را بآغوش پسر خطاب انداخت!عجبا با همه اقرارى که در حیات خویش به بى لیاقتى خود و شایستگى من میکرد (و میگفت:اقیلونى و لست بخیرکم و على فیکم.ـمرا رها کنید که بهترین شما نیستم در حالیکه على در میان شما است) بیش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود که مسند خلافت را بدیگرى (عمر) واگذار نمود و این دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشیدند،خلافت را در دست کسى قرار داد که طبیعتش خشن و درشت و زخم زبانش شدید و لغزش و خطایش در مسائل دینى زیاد و عذرش از آن خطاها بیشتر بود.

او چون شتر سرکش و چموشى بود که مهار از پره بینى‏اش عبور کرده و شتر سوار را بحیرت افکند که اگر زمام ناقه را سخت کشد بینى‏اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاکت اندازد،سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بیرون رفتند من هم (براى بار دوم) در طول اینمدت با سختى محنت و اندوه صبر کردم تا اینکه (عمر نیز) براه خود رفت و خلافت را در میان جمعى که گمان کرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند یکى از آنها هستم قرار داد.

خدایا کمکى فرماى و در این شورا نظرى کن،چگونه این مردم مرا با اولى (ابو بکر) برابر دانسته و درباره من بشک افتادند تا امروز در ردیف این اشخاص قرار گرفتم و لکن باز هم (بمصلحت دین) صبر کردم و در فراز و نشیب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد که اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) بسابقه حقد و کینه‏اى که داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد دیگرى (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اینکه داماد عثمان بود از من اعراض کرده‏و متمایل باو شد و دو نفر دیگر (طلحه و زبیر که از پستى آنها) زشت است نامشان برده شود.بدین ترتیب سیمى (عثمان) در حالیکه (مانند چهار پایان از کثرت خوردن) دو پهلویش باد کرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى امیه) نیز با او همدست شده و مانند شترى که با حرص و ولع گیاهان سبز بهارى را خورد،مشغول خوردن مال خدا گردیدند تا اینکه طنابى که بافته بود باز شد (مردم بیعتش را شکستند) و کردارش موجب قتل او گردید.

چیزى مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نینداخت مگر اینکه مردم مانند یال کفتار بسوى من هجوم آورده و از همه طرف در میانم گرفتند بطوریکه از ازدحام و فشار آنان حسنین در زیر دست و پا مانده و دو طرف جامه‏ام پاره گردید.

مردم چون گله گوسفندى که در جاى خود گرد آیند (براى بیعت) دور من جمع شدند و چون بیعت آنان را پذیرفتم گروهى (مانند طلحه و زبیر) بیعت خود را شکستند و گروه دیگرى (خوارج) از زیر بار بیعت من بیرون رفتند و برخى نیز (معاویه و طرفدارانش) بسوى جور و باطل گرائیدند مثل اینکه آنان کلام خدا را نشنیدند که فرماید:ما سراى آخرت را براى کسانى قرار میدهیم که در روى زمین اراده سرکشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهیزکاران است.

بلى بخدا سوگند این آیه را یقینا شنیده و حفظ کردند و لکن دنیا در نظر آنان جلوه کرد و زینت‏هایش آنها را فریب داد.

بدانید سوگند بدان خدائى که دانه را (در زیر زمین براى روئیدن) بشکافت و بشر را آفرید اگر حضور آن جمعیت انبوه و قیام حجت بوسیله یارى کنندگان نبود و پیمانى که خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خوارى ستمدیده گرفته است وجود نداشت هر آینه مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته و رها میکردم و از آن صرف نظر مى‏نمودم و شما در مى‏یافتید که این دنیاى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزشتر از آب بینى بز است (1) .

على علیه السلام در این خطبه در اثر هیجان ضمیر و فرط اندوه شمه‏اى از صبرو تحمل خود را درباره مظلومیتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است که تحمل چنین مظلومیتى چقدر سخت و طاقت فرسا است زیرا آنجناب که مستجمع تمام صفات حمیده و سجایاى عالیه اخلاقى بود در مقابل سعد وقاص و معاویه و امثال آنها قرار گرفته بود که تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدین است چنانکه خود آنحضرت فرماید روزگار مرا بپایه‏اى تنزل داد که معاویه هم خود را همانند من میداند!تحمل اینهمه نا ملائمات در راه دین بود و بهمین جهت وقتى ضربت خورد فرمود فزت و رب الکعبة.


+نوشته شده در دوشنبه 92/5/7ساعت 4:58 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



<      1   2   3   4   5   >>   >