آیت اللّه العظمى بروجردى از بزرگترین علما و مراجع دینى عصر اخیر است . آن جناب در زمان خود از اعلمیت در فقه و اصول و رجال و فلسفه برخوردار بود و آثار با منفعت زیادى از تألیف و چاپ کتب بزرگان و بیمارستان و مسجد و مدرسه از آن حضرت باقى ماند .
در کتاب سفینة البحار محدث قمى از حضرت صادق (ع) روایت شده است که داود پروردگار روزى از شهر بیرون رفت در حالى که زبور مىخواند و هنگام زبور خواندش هر چه از کوه و سنگ و پرنده و درنده بود با او هم صدا مىشدند. وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ: او مىرفت تا به اطراف کوهى رسید که در بالاى آن کوه، مرد عابدى از پروردگاران بنىاسرائیل بنام حزقیل خدا را عبادت مىکرد. حزقیل چون صداى کوه و حیوانات را شنید دانست حضرت داود در آن منطقه است. داود حزقیل را ندا داد که: آیا اجازه دارم به نزد تو آیم؟ حزقیل گفت: نه داود به گریه نشست، به حزقیل وحى شد درباره داود دعا کرده او را به محل خود دعوت کن، حزقیل از جاى خود برخاسته و داود را به بالاى کوه دعوت کرده و سپس دست او را گرفت به بالا برد. داود از حزقیل پرسید، آیا در این محل قصد معصیت کردهاى، گفت: نه پرسید در این مدت دچار خودبینى و عجب گشتهاى گفت: نه پرسید آیا در این مدت شوقى به زندگى مادى و شهوات و لذات دنیوى پیدا کردهاى؟ گفت گاهى چنین حالتى به قلبم خطور مىکند پرسید در چنین حال چه مىکنى؟ حزقیل گفت: چون چنین حالى به من هجوم کند در این غارى که در این کوه است وارد شده و در آنجا عبرت مىگیرم! داود به آن غار وارد شد در آن غار تختى از آهن بود و روى آن جمجمهاى از سر آدمیزاد قرار داشت با مقدارى استخوانهاى کهنه و در طرفى از آن لوحى بود از آهن که در آن نوشته شده بود: من اروىشلم هستم، هزار سال پادشاهى کردم و هزار آبادى بنا نمودم و با هزار زن ازدواج کردم و این عاقبت زندگى من است که خاک بسترم و سنگ بالشم و مارها و خزندهها همسایگان من هستند پس فریب دنیا را مخورید. زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ. براى مردم آراسته و زینت داده شده است محبت و عشق به خواستنىها که عبارت است از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چهار پایان و کشت و زراعت، اینها کالاى زندگى دنیائى است و خداست که بازگشت نیکو نزد اوست.
مرحوم شیخ عباس قمى در سفینة البحار مىنویسد: روایت شده که روزى معاویه براى ابوالاسود دئلى (شاعر اهل بیت) حلوایى هدیه فرستاد تا در قلب ابوالأسود نفوذ کرده و وى را از دوستى و محبت على علیه السلام منصرف کند، در این هنگام دختر خردسال او مقدارى از آن حلوا را به دهان گذاشت. ابوالأسود گفت: دخترم زود آن را بیرون بینداز که زهر است. این حلوایى است که معاویه براى فریب ما فرستاده تا از دوستى اهل بیت علیهم السلام دست بکشیم، دختر گفت: خدا رو سیاهش کند، او مىخواهد ما را با این حلوا فریب دهد تا دست از على علیه السلام و محبت او برداریم. بریده باد دست فرستنده و خورندهاش. پس آنچه را به دهان برده بود بیرون ریخت. آنگاه شعرى سرود که معناى آن چنین است: اى فرزند هند! آیا خیال کردى که به وسیله حلواى شیرین زعفرانى مىتوانى ما را فریب دهى که دین خود و شرافت نیاکانمان را به تو بفروشیم. نه به خدا سوگند چنین چیزى شدنى نیست. همانا که مولاى ما امیرمؤمنان على علیه السلام است. بنابراین کسانى که از در خانه اهل بیت دور هستند به یقین از جهت نطفه یا لقمه حرام یا اعتقادات قلبى و فکرى مشکل ریشهاى دارند؛ زیرا دشمنى و کینه از این سه راه وارد انسان مىشود پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: آن که اهل بیت مرا دوست ندارد یا منافق یا زنازاده یا فرزند حیض است. [ «4» اللَّهُمَّ اشْدُدْ بِهِمْ عَضُدِی وَ أَقِمْ بِهِمْ أَوَدِی وَ کَثِّرْ بِهِمْ عَدَدِی وَ زَیِّنْ بِهِمْ مَحْضَرِی وَ أَحْیِ بِهِمْ ذِکْرِی وَ اکْفِنِی بِهِمْ فِی غَیْبَتِی وَ أَعِنِّی بِهِمْ عَلَى حَاجَتِی وَ اجْعَلْهُمْ لِی مُحِبِّینَ وَ عَلَیَّ حَدِبِینَ مُقْبِلِینَ مُسْتَقِیمِینَ لِی مُطِیعِینَ غَیْرَ عَاصِینَ وَ لَا عَاقِّینَ وَ لَا مُخَالِفِینَ وَ لَا خَاطِئِینَ «5» وَ أَعِنِّی عَلَى تَرْبِیَتِهِمْ وَ تَأْدِیبِهِمْ وَ بِرِّهِمْ وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ مَعَهُمْ أَوْلَاداً ذُکُوراً وَ اجْعَلْ ذَلِکَ خَیْراً لِی وَ اجْعَلْهُمْ لِی عَوْناً عَلَى مَا سَأَلْتُکَ] خدایا! وجودم را به آنان نیرومند، و کجىام را به وسیله آنان راست فرما، تبارم را به آنان افزون کن، و مجلسم را به آنان زینت ده، و یادم را به آنان زنده دار، و در نبود من کارهایم را به وسیله ایشان کفایت کن، و مرا به سبب آنان بر روا شدن نیازم یارى ده، آنان را نسبت به من عاشق و مهربان، و روى آورنده، و برایم مستقیم و مطیع قرار ده؛ نه عصیان کننده و عاق و مخالف و خطاکار، و مرا در تربیت و ادب کردن و نیکى در حقّشان یارى فرما، و مرا از جانب خود علاوه بر آنان اولاد پسر بخش، و آن را برایم خیر قرار ده، و آنان را در آنچه از تو مىخواهم یاورم ساز.
«از جمله اتفاقات لطیف مناجات «برخ الأسود» است، همان کسى که خداوند متعال به حضرت موسى علیه السلام امر فرمود که، از او درخواست دعا کند تا براى بنىاسرائیل باران ببارد. بعد از این هفت سال در بنىاسرائیل قحطى آمد، حضرت موسى علیه السلام با هفتاد هزار نفر بیرون رفتند تا دعا کنند که باران بیاید. خداوند متعال به موسى علیه السلام وحى فرمود: موسى! چگونه اجابت کنم دعاى جمعیّتى را که غرق در گناه هستند و گناهان بر ایشان سایه افکنده است و با خباثت باطن و غیر یقین مرا مىخوانند و خود را از مجازات من ایمن مىدانند. اى موسى! برگرد و برو به نزد یکى از بندگانم به نام برخ که دعا نماید، تا دعاى او را بپذیرم. حضرت موسى علیه السلام در پى برخ رفت و او را پیدا نکرد، تا این که روزى حضرت در کوچهاى عبور مىکرد، ناگهان به بنده سیاه پوستى برخورد کرد در پیشانیش آثار سجده نمایان بود و چادر شبى به خود پیچیده و گوشه آن را به پشت گردنش گره زده بود. حضرت به نور خدا او را شناخت و بر او سلام کرد و گفت: اسمت چیست؟ گفت: اسم من برخ است. حضرت موسى علیه السلام گفت: مدّتى در جستجوى تو بودیم، حال بیا برویم براى ما دعاى باران بخوان، برخ به میان جمعیّت آمد و چنین دعا کرد: اللَّهُمَّ ما هذا مْن فِعالِکَ وَ ما هذا مِنْ حِلْمِکَ وَ مَا الَّذى بَدا لَکَ انْقَضَتْ عَلَیْکَ عُیُونُکَ أَمْ عانَدَتْ الرِّیاحُ عَنْ طاعَتِکَ أَمْ نَفَدَ ما عِنْدَکَ أَمْ إِشْتَدَّ غَضَبُکَ عَلَى الْمُذْنِبینَ، الَسْتَ کُنْتَ غَفَّاراً قَبْلَ خَلْقِ الْخاطِئینَ، خَلَقْتَ الرَّحْمَةَ وَ أَمَرْتَ بِالْعَطْفِ أَمْ تَرینا أَنَّکَ مُمْتَنِعٌ أَمْ تَخْشى الفَوْتَ فَتُعَجِّلُ بِالْعُقُوبَةِ. خدایا! این خشکى و قحطى کار تو نیست، و این سختگیرى بر بندگان از بردبارى تو نیست. چه آشکار شده بر تو که چشمههاى تو کم آب شده است؟! آیا بادها از فرمانبرى تو روگردان شدهاند؟! یا آنچه نزد توست به پایان رسیده است؟! یا خشمت بر گنهکاران شدّت یافته است؟! آیا تو پیش از آفریدن معصیت کاران آمرزنده نبودى و رحمت را نیافریدى؟ مگر به مهربانى دستور ندادى؟ آیا مىخواهى با این سختگیرى شوکت خود را به ما نشان دهى، آیا مىترسى فرصت از دست برود و ما نمیریم، پس قبل از مردن ما در کیفر شتاب نمودى؟! هنوز برخ نرفته بود که باران رحمت خدا سرازیر شد، و بارش بنىاسرائیل را فرا گرفت. برخ در بازگشت به حضرت موسى علیه السلام گفت: دیدى چگونه با پروردگار مشاجره کردم و او چگونه با من لطف و انصاف نمود.» از بزرگترین الطاف الهى بر بندگان این است که اسرار عموم مردم را پنهان نگه داشته و باطنها را بر یکدیگر پوشیده مىنماید تا از اسرار و نقشههاى درونى آگاهى نیابند. بنابراین به زندگى و ارتباط در امور به گونه عادى مشغول هستند. اگر پردهکشى بر ظاهر اعمال انسانها نبود؛ اجتماع متلاشى شده و کار به سختى مىکشید و هیچ کس میل و علاقهاى به رابطه قلبى نداشت و بیشتر بندگان خدا از این نعمت نهانى آگاه نیستند و نمىدانند که آبروى فردى و اجتماعى آنان در گرو رحمت الهى است. اگر روزى گوشهاى از این پرده براى رسوایى یا آزمایش کنار رود، هیچ کسى قدرت زندگى با دیگران حتى با نزدیکان خود را نخواهد داشت.
در تاریخ آمده است که: عبدالملک بن مروان، حاکم خودکامه عصر امامت امام زینالعابدین علیه السلام خبردار شده بود که شمشیر رسول خدا صلى الله علیه و آله در اختیار امام سجّاد علیه السلام است. پس تصمیم گرفت تا آن یادگار ارزشمند را از هر راه ممکن به چنگ آورد و از آن بهره سیاسى و دنیایى ببرد، پس سربازى را نزد آن حضرت فرستاد و درخواست کرد که حضرت شمشیر را براى وى بفرستد و در نامه، اضافه کرد که هر کارى داشته باشید به سرعت آن را انجام خواهم داد. امام علیه السلام به صراحت، جواب ردّ داد. عبدالملک به شدّت خشمگین شده بود. بار دیگر نامهاى تهدیدآمیز نوشت که اگر شمشیر را نفرستى، حقوق تو را از بیت المال قطع خواهم کرد و تو به سختى زندگى، دچار خواهى شد. امام بدون ذرّهاى خوف در پاسخ نوشت: اما بعد: خداوند متعال، خود عهدهدار شده است که بندگان پرهیزکارش را از امور ناخوشایند نجات بخشد و از آنجا که گمان ندارند، روزى دهد و در قرآن مىفرماید: إِنَّ اللَّهَ یُدَ فِعُ عَنِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِنَّ اللَّهَ لَایُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» مسلماً خدا از مؤمنان دفاع مىکند، قطعاً خدا هیچ خیانت کار ناسپاسى را دوست ندارد. بنگر که کدام یک از ما بیشتر مشمول این آیه هستیم. |
ABOUT
MENU
Home
|