سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در انتظار ظهور

در کتاب سفینة البحار محدث قمى از حضرت صادق (ع) روایت شده است که داود پروردگار روزى از شهر بیرون رفت در حالى که زبور مى‏خواند و هنگام زبور خواندش هر چه از کوه و سنگ و پرنده و درنده بود با او هم صدا مى‏شدند.

وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ: 

او مى‏رفت تا به اطراف کوهى رسید که در بالاى آن کوه، مرد عابدى از پروردگاران بنى‏اسرائیل بنام حزقیل خدا را عبادت مى‏کرد.

حزقیل چون صداى کوه و حیوانات را شنید دانست حضرت داود در آن منطقه است.

داود حزقیل را ندا داد که: آیا اجازه دارم به نزد تو آیم؟ حزقیل گفت: نه‏ داود به گریه نشست، به حزقیل وحى شد درباره داود دعا کرده او را به محل خود دعوت کن، حزقیل از جاى خود برخاسته و داود را به بالاى کوه دعوت کرده و سپس دست او را گرفت به بالا برد.

داود از حزقیل پرسید، آیا در این محل قصد معصیت کرده‏اى، گفت: نه پرسید در این مدت دچار خودبینى و عجب گشته‏اى گفت: نه پرسید آیا در این مدت شوقى به زندگى مادى و شهوات و لذات دنیوى پیدا کرده‏اى؟ گفت گاهى چنین حالتى به قلبم خطور مى‏کند پرسید در چنین حال چه مى‏کنى؟

حزقیل گفت: چون چنین حالى به من هجوم کند در این غارى که در این کوه است وارد شده و در آنجا عبرت مى‏گیرم!

داود به آن غار وارد شد در آن غار تختى از آهن بود و روى آن جمجمه‏اى از سر آدمیزاد قرار داشت با مقدارى استخوان‏هاى کهنه و در طرفى از آن لوحى بود از آهن که در آن نوشته شده بود: من اروى‏شلم هستم، هزار سال پادشاهى کردم و هزار آبادى بنا نمودم و با هزار زن ازدواج کردم و این عاقبت زندگى من است که خاک بسترم و سنگ بالشم و مارها و خزنده‏ها همسایگان من هستند پس فریب دنیا را مخورید. 

زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ.

براى مردم آراسته و زینت داده شده است محبت و عشق به خواستنى‏ها که عبارت است از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبان نشان‏دار و چهار پایان و کشت و زراعت، اینها کالاى زندگى دنیائى است و خداست که بازگشت نیکو نزد اوست.


+نوشته شده در جمعه 90/2/30ساعت 1:33 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |