یـکـى از نقاشان بزرگ روزگار , در کودکى , هنگامى که به مدرسه مى رفت , بسیار نامرتب و شلوغ بـود . نـه خـود درس مـى خـواند و نه مى گذاشت سایر شاگردها به درس استاد گوش فرا دهند . روزى استاد او را به حضور طلبید تا در خلوت پندش دهد و عاقبت بازیگوشى و سهل انگارى را به او گوشزد نماید . در حینى که شاگرد تنبل را نصیحت مى کرد , مشاهده نمود که وى با قطعه زغالى , روى زمـیـن , تـصـاویرزیبایى را نقش مى زند . استاد با تجربه به فراست دریافت که آن کودک براى نـقـاشـى آفریده شده است . براى همین با پدرش صحبت کرد و او را به تغییر دادن رشته ی تحصیلى فـرزنـدش تـرغـیـب نمود . بعدها که آن کودک , نقاش بزرگى شد , صحت پیش بینى آن آموزگار هوشمند , پدیدار گردید . از ادیسون پرسیدند که چرا اکثر جوانان به قله هاى موفقیت دست پیدا نمى کنند؟ وى جواب داد: چون در مسیرى که استعدادش را دارند گام نمى زنند .
+نوشته شده در شنبه 89/1/14ساعت 12:39 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( )
|