اواخر آن شب زمستانى , مسافران در ایستگاه اتوبوس به انتظار ماشین ایستاده بودند . مردى تنومند بـا چـهره اى غیر عادى , به همراه طفل شش ساله اش در کنار دیگر مسافران منتظر آمدن اتوبوس بـود. حـالـت سـرگـیـجه و تهوع , آن طفل بى چاره را راحت نمى گذاشت . تااین که حال آن طفل مـعصوم بدتر شد و در کنار خیابان استفراغ کرد. همه فکر مى کردند غذایى آلوده کودک را مسموم کرده است . کنجکاوى , یکى از مسافران را واداشت از پدر طفل بپرسدفرزندش چه مرضى دارد. آن مـرد پـس از کمى سکوت با صداى درشتى گفت : فرزندم مریض نیست . امشب او را به مجلس عیش و نوش یکى از دوستانم بردم وعلى رغم میل کودک , به او شراب خوراندم !
نکته :
فکر مى کنید پرورش این کودک در چنین خانواده اى , چه نتیجه اى به دنبال خواهد داشت . آیا خیانتى بالاتر از این تصورمى شود؟
+نوشته شده در شنبه 89/1/14ساعت 12:34 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( )
|