حضرت موسی(علیه السلام) از خداوند متعال درخواست کرد که من میخواهم همنشین خود را در بهشت ببینم. فرمود: برو در فلان شهر نزد فلان قصاب، او همنشین تو در بهشت است. چون به نزد مرد قصاب رسید دید او در ظاهر مرد متدیّنی نیست. تعجّب کرد و با خود گفت شاید در شبها عبادات مخصوصی دارد. پیش آمد و فرمود: ای مرد من میخواهم امشب میهمان تو باشم. قصّاب قبول کرده موسی را به منزل برده غذایی که حاضر بود تناول کرده هر یک به رختخواب رفتند. موسی دید قصّاب تا به صبح خوابید و هیچ عبادی خاصّی انجام نداد . تعجّب او زیادتر شد چون خواست از خانه بیرون بیاید قصّاب گفت: ای میهمان عزیز اندکی صبر کن من یک کار ضروری دارم که باید انجام بدهم بعد از آن با هم از خانه بیرون می رویم. قصّاب رفت و آمدن او مقداری طول کشید. چون مراجعت کرد موسی گفت: کجا بودی که آمدن خود را طول دادی؟ گفت: مرا مادر پیری است که هر صبح و شام به سرپرستی او قیام میکنم و تا مرا رخصت ندهد من از خدمت او مرخص نشوم و امر او را مخالفت نکنم. امروز چون با من کار داشت آمدن من طول کشید. بسیار عذر میخواهم. موسی(علیه السلام)فرمود: آیا مادرت هیچ دعا در حقّ تو مینماید؟ گفت: بلی بسیار دعا میکند. موسی فرمود: چه میگوید؟ گفت: مادر من میگوید ای فرزند خداوند متعال تو را با موسی بن عمران همنشین بنماید. موسی فرمود: بشارت باد تو را که دعای او مستجاب گردید و منم موسی بن عمران و خداوند متعال به من چنین خبر داده که تو همنشین منی در بهشت.
+نوشته شده در پنج شنبه 92/5/17ساعت 5:21 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( )
|