سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در انتظار ظهور

نوروز از دیدگاه اسلام‏


آمد بهار و بوستان شد رشک فردوس برین

گل ها شکفته در چمن، چون روی یار نازنین

از سنبل و نرگس، جهان باشد به مانند جنان

وز سوسن و نسرین بود ، چون روضه ی خلد برین
 
بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان

بر دوستانت هر مهی بادا چو ماه فرودین



بهار طبیعت
 

 عید نوروز، بهار طبیعت است. اگر ما خرافات و نقاط منفی و تاریک را از چهره ی این عید بزداییم و بگذاریم هم رنگ طبیعت با صفا باشد، در دید مکتب نیز عیدی عزیز و ارجمند خواهد بود.
نوروز یعنی، روز نو، یعنی، اوّلین روز سال نو و این چیزی نیست که اسلام با آن مخالفت کند.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: «کلّ یوم لایعصی اللّه فیه فهو یوم عید؛ هر روزی که خداوند متعال نافرمانی نشود، آن روز عید است.»

البته آن گونه که قرآن می فرماید: از بهار طبیعت، حیات دوباره یافتن گل ها و گیاهان، سبزه ها و درختان، به جنب وجوش آمدن پرندگان و حیوانات، طراوت یافتن باغ ها و چمن زارها، باید درس رستاخیز و بازگشت به سوی خدا را آموخت.

نوروز در روایات


با آن که بسیاری از سنّت های ایرانیان بعد از ظهور اسلام در ایران از بین رفت و سنّت های اسلامی جای آن ها را گرفت، عیدنوروز کم و بیش در میان آن ها باقی ماند. شاید به خاطر این باشد که در این روز امور معنوی و حوادث مذهبی متعددی به وقوع پیوست که آن را جاودانه ساخت. حتّی بنابر بعضی از روایات، قبل از ظهور اسلام نیز این روز مورد توجّه انبیا و اولیای الهی بوده است.

در این جا بعضی از روایات را مورد توجّه قرار می دهیم.

1 - روز پیمان با خدا


علامّه مجلسی می گوید: «در بعضی از کتب معتبره دیدم که معلّی بن خنیس می گوید: روز نوروز خدمت امام صادق علیه السلام رفتم. پرسید: این روز را می شناسی؟

گفتم: روزی است که عجم آن را بزرگ می شمرند و در آن به یکدیگر هدیه می دهند.

حضرت فرمود: قسم به بیت عتیق که در مکّه است
،
این نیست مگر به جهت موضوعی قدیمی که برای تو تفسیر می کنم ... نوروز، روزی است که خداوند از بندگان پیمان گرفت به این که جز او را نپرستند ... و آن از اوّلین روزی است که خورشید طلوع کرد و بادها وزیدن گرفت و زمین پر از شکوفه شد، سفینه حضرت نوح علیه السلام بر «جودی» قرار گرفت ... و پیامبر گرامی اسلام علیه السلام به اصحاب امر فرمود: با علی علیه السلام به عنوان «امیرالمؤمنین» بیعت کنند ... و هیچ روزی نوروز نیست مگر این که در آن روز ما انتظار فرج داریم، زیرا نوروز از روزهای ما و روزهای شیعیان ماست، عجم آن را حفظ کردند و شما آن را ضایع نمودید ... و آن اوّلین روز سال پارسیان می باشد ...»

2 - روز ولایت


در بعضی از روایات ، تحقق حاکمیّت حقّ و ولایت الهی در جامعه مهم ترین عید شمرده شده است:

امام صادق علیه السلام می فرماید: «فإنّ الانبیاء - صلوات اللّه علیهم - کانت تأمر الاوصیاء بالیوم الّذی کان یقام فیه الوصی ان یتّخذ عیدا ...»

سیره انبیا همواره این چنین بوده که به جانشینان خود امر می نمودند تا روز تعیین و نصب وصی و جانشین را عید بگیرند.

آن گونه که در بعضی از روایات آمده و عدّه ای از علمای بزرگوار تصریح نموده اند ، روز عید غدیرخم با اوّل فروردین سال دهم هجری شمسی مطابق بوده است. عید نوروز به برکت ولایت، رنگ الهی به خود گرفت و در بین شیعیان و ایرانیان شهرت و استمرار یافت.

«المعلّی بن خنیس عن الصّادق علیه السلام: انّ یوم النّیروز، هو الیوم الّذی اخذ فیه النّبی صلی الله علیه وآله لامیرالمؤمنین علیه السلام العهد بغدیرخم، فاقرّوا له بالولایة، فطوبی لمن ثبت علیها، والویل لمن نکثها ... ؛ نوروز، روزی است که پیامبرصلی الله علیه وآله از مردم برای امیرمؤمنان علیه السلام در غدیر خم پیمان ولایت گرفت و مردم به ولایت او اقرار کردند. خوش به حال کسی که بر آن پیمان ثابت بماند. وای بر کسی که آن عهد را بشکند... .»

با این بیان پاسخ این سؤال که چرا اعراب نوروز را ضایع کردند؟ نیز روشن می شود.

اعراب به پیروی از دستگاه خلافت بنی امیّه و بنی عباس چون نوروز را روز ولایت و خلافت الهی می شناختند. سخت کوشیدند که اهمّیّت این روز را مخفی کرده، ضایع سازند. لذا برای لکه دار کردن نوروز، این روز را بازمانده های مجوس معرّفی کرده اند. 
پس از یک دوره تبلیغات خلفا که نوروز کاملاً مسخ و در افکار عمومی مسلمین از سنّت های مجوس معرّفی شد، منصور دوانقی حضرت امام موسی بن جعفرعلیهما السلام را در این روز وادار به جلوس می کند تا از طرفی (مانند مأمون) برای خود موفقیّت کسب کند و از طرفی حضرت را در معرض اعتراض اعراب قرار دهد.

به هر حال شکّی نیست در این که از نظر اهل بیت علیهم السلام نوروز از روزهای مهمّ مذهب معرّفی شده است .

 آداب نوروز


معلّی بن خنیس به نقل از امام صادق علیه السلام درباره ی نوروز می گوید: «و اذا کان یوم النیروز فاغتسل والبس انظف ثیابک و تطیّب باطیب طیبک و تکون صائما ذلک الیوم ...؛ هنگام نوروز غسل کن، پاکیزه ترین لباس هایت را بپوش و به خوش بوترین عطرهایت خود را خوش بو نما و در آن روز، روزه باش.»

در دنباله روایت، دستور چهار رکعت نماز بعد از اقامه ی نماز ظهر و عصر، و سجده ی شکر و دعای مخصوص در این روز ذکر شده است. که بر عظمت و کرامت و فضیلت نوروز دلالت دارد.


هدیه نوروزی
 

در روایتی آمده است : «اتی علی علیه السلام بهدیة النیروز، فقال علیه السلام: ما هذا؟ قالوا: یا امیرالمؤمنین الیوم النّیروز، فقال علیه السلام: اصنعوا لنا کلّ یوم نیروزا؛ هدیه نوروزی باری علی علیه السلام آورده شد حضرت پرسید: این چیست؟

گفتند: ای امیرمؤمنان! امروز نوروز است.

فرمود: هر روز را برای ما نوروز بسازید.»

شایان ذکر است که علی علیه السلام هدیه نوروزی را قبول کرد و بعد از او از زمان حجّاج بن یوسف ثقفی جشن نوروز و مهرگان نزد خلفا و رجال حکومتی و عامّه مردم به طور یکسان رسمیّت یافت.

دعای تحویل سال


در کتب ادعیه برای روز نوروز و هنگام تحویل سال دعاهای گوناگونی نقل شده است.

از آن جمله: این که در وقت تحویل سال این دعا را بخوانند:

«یا مقلّب القلوب والابصار، یا مدبّر اللّیل و النّهار، یا محوّل الحول والاحوال حوّل حالنا الی احسن الحال»

امام خمینی قدس سره بعد از قرائت این دعا و تبریک عیدسعید نوروز، به همه مسلمانان و ملّت شریف ایران فرمودند: «تمام قلوب و تمام ابصار و بصیرت ها در دست خدای تبارک و تعالی و ید قدرت اوست، اوست که تدبیر می کند جهان را، لیل و نهار را و اوست که قلوب را متحوّل می کند و بصیرت ها را روشن می کند و اوست که حالات انسان را متحوّل می کند و ما آن را در ملّت عزیز خودمان در زن و مرد، در کوچک و بزرگ یافتیم، این تقلیب قلوب که قلب ها را از آمال دنیوی و از چیزهایی که در طبیعت است بریده بشود و به حق تعالی پیوسته بشود و بصیرت ها روشن بشود و صلاح و فساد خودشان را به وسیله ی بصیرت بفهمند، در ملّت ما بحمداللّه تا حدود چشمگیری حاصل شده است و من امیدوارم که در این سال جدید به اعلا مرتبت خودش برسد.»

به هم نخندیم ... با هم بخندیم

لطیفه ها

 


خربزه سه روزه

مردی ادعای پیغمبری کرد. او را نزد پادشاه بردند. پادشاه از او پرسید: «معجزه ات چیست؟» گفت: «هر چه بخواهید». شاه گفت: «خربزه ای برای ما حاضر کن». گفت: «سه روز به من مهلت بدهید». شاه گفت: «همین حالا حاضر کن وگرنه تو را می کشم!».

گفت: «ای پادشاه! انصافت کجا رفته؟ خداوند عالم با آن قدرتی که دارد، خربزه را در مدت سه ماه می آفریند. حال من که پیغمبر او هستم، به من سه روز مهلت نمی دهید؟!»

 

بی دینها

مرد مسلمانی در ماه رمضان، گوشتی بریان کرده بود و مشغول خوردن بود. مردی یهودی از راه
رسید و با او مشغول خوردن شد. مسلمان گفت: «مگر گوشتی که توسط ما مسلمانها ذبح شده، بر شما حرام نیست؟» یهودی گفت: «آری». مسلمان گفت: «پس چرا از این گوشت می خوری؟» یهودی گفت: «چون من در مراتب بی دینی در بین یهودیها، مثل تو هستم در میان مسلمانها که در ماه رمضان روزه ات را می خوری».

مرحوم سگ


مردی در بغداد، سگی داشت که از خانه و گوسفندان او محافظت می کرد. پس از ایامی، سگ مُرد و صاحبش به خاطر شدت محبّتی که به آن سگ داشت، در قبرستان مسلمانها دفنش کرد.

خبر در شهر پیچید و به گوش قاضی رسید. قاضی، مرد را احضار کرد و بعد از سرزنش بسیار، به جرم هتک قبور مؤمنین، حکم به سوزاندن آن مرد نمود.

وقتی خواستند صاحب سگ را ببرند، گفت: «با جناب قاضی، حرفی خصوصی دارم». گفت: «بگو!». مرد، نزدیک تر رفت و زیر گوش قاضی گفت: «وقتی مرض سگ شدید شد، وصیت کرد که در ازای چند سال خدمتی که به من کرده، چند تا از گوسفندهایم را خدمت حضرتعالی بیاورم تا شما برای او دعا کنید».

قاضی تا این حرف را شنید، گفت: «خداوند به تو جزای خیر عنایت کند ؛ آن مرحوم، دیگر چه وصیتی کرد؟»

دل زدگی از اسلام

روزی دانشمند رندی ، به محله ی یهودی نشین رفت و احبار و اعیان آنها را جمع کرد و گفت: « اگر چهل روز به من خدمت کنید و غذاهای دلخواه مرا تهیّه کنید، به دین شما در می آیم و آئین شما را تقویت می کنم».

یهودیها با هم مشورتی کردند و دیدند اگر او  که از دانشمندان معروف است ؛ یهودی شود، دینشان تقویت می شود؛ به همین جهت پذیرفتند و تا آنجا که در توانشان بود به او خدمت کردند.

بعد از چهل روز، دانشمند گفت: «همان طور که خداوند بر میهمانی موسی (ع) ده روز اضافه کرد، شما هم ده روز دیگر بر این ضیافت بیفزایید».

وقتی که پنجاه روز به اتمام رسید، احبار یهود نزد او رفتند و به او گفتند: «در کار خیر، تأخیر جائز نیست. وقت آن رسیده که به وعده ی خود وفا کنید».

دانشمند گفت: «ای جهود! شما چقدر ابله هستید. من پنجاه سال است که طعام مسلمانان را می خورم و لباس آنها را می پوشم ولی هنوز مسلمان نشده ام. حال شما می خواهید با پنجاه روز، یهودی شوم».

الاغ باسواد

پادشاهی از اطرافیانش پرسید: «آیا می توان به حیوانات هم، سواد خواندن آموخت؟» گفتند: «خیر». ملّای مکتبی که در مجلس حاضر بود، گفت: «من می توانم». سپس از شاه مهلت خواست و به منزل رفت.

در منزل، کتاب بزرگی را برداشت و در میان ورقهای آن، کاه ریخت و هر روز آن کتاب را در مقابل الاغش قرار می داد و آن را ورق می زد و الاغ، آن کاهها را می خورد. بعد از چند روز، خود الاغ یاد گرفت کتاب را با زبانش ورق بزند و کاهها را بخورد؛ و در مدّت یک ماه، الاغ زبان بسته، در این کار ماهر شد.

ملّای مکتب، به شاه خبر داد و مجلسی تشکیل دادند و الاغ را حاضر نمودند و کتابی را در مقابلش قرار دادند. الاغ بیچاره، اولین ورق را کنار زد و کمی مکث کرد و دید از کاه خبری نیست. دوباره ورق زد و کمی مکث کرد و باز هم چیزی نیافت و به این ترتیب، تمام کتاب را ورق زد و چون چیزی عایدش نشد، شروع به عرعر کرد.

پادشاه و دیگر حاضران در مجلس، به ملّای مکتبی آفرین گفتند و او را تحسین کردند. سپس پادشاه از او پرسید: «چرا الاغ اینقدر عرعر می کند؟»

ملّا فوراً جواب داد: «دعا به جان اعلی حضرت همایونی می کند که سبب باسوادیش شده است».

خدای خر نشناس

مردی، خری داشت که بسیار پیر و لاغر بود و علوفه ی زیادی می خورد و کاری هم نمی کرد. درعوض صبح که شد، دید گاوش مرده و الاغش زنده مانده است. خیلی دلش سوخت و رو به آسمان کرد و گفت:«خدایا! تو بعد از این همه سال خدائی کردن، بین خر و گاو فرق نمی گذاری؟ من مرگ خر را خواستم، تو گاو مرا می کشی؟»

شخصی در آنجا حاضر بود. گفت: «خدا را شکر کن که دعایت مستجاب نشد. زیرا اگر خداوند می خواست خری را بکشد، باید ابتدا خودِ تو را می کشت. چرا که اگر خر نبودی، خودت آن حیوان زبان بسته را رها می کردی و دیگر مرگش را از خدا طلب نمی کردی»
، گاوی داشت که بسیار فربه و شیر ده بود. یک شب با خداوند مناجات کرد و گفت: «الهی! این خر را بکش که من از خرج زیاد او به تنگ آمده ام». 

 
 تبرک به فرات

شخصی کتابی نوشته و آن را خدمت مرحوم شیخ انصاری برد و عرض کرد: "در تألیف این کتاب، زحمت زیادی کشیده ام و رنجها برده ام. آن را به ضریح ائمه: متبرک کرده ام. حال، آورده ام شما هم بر آن تقریظی مرقوم فرمائید".
شیخ فرمود: "خوب بود این کتاب را به آب فرات هم متبرک می کردید ....

آموزش عربی
شخصی پس از چند سال اقامت در عربستان، به شهر و دیار خود بازگشت. اقوام و نزدیکانش به دیدن او آمدند و از او پرسیدند: «در این چند سالی که در آنجا بودی، عربی را خوب یاد گرفتی؟». گفت: «آری».

پرسیدند: «در عربی به شتر چه می گویند؟» گفت: «چرا از آن بزرگ ها سؤال می کنید؟ از چیزهای کوچکتر بپرسید». گفتند: «به خرگوش چه می گویند؟» گفت: «گفتم کوچک، ولی نه اینقدر کوچک. از این وسط مسطها بپرسید». پرسیدند: «به بز چه می گویند؟» گفت: «خود بز را نمی دانم. ولی به بچه اش یک چیزی می گفتند

 

 

 نقل حدیث
اشعب بن جابر، بسیار شوخ و لطیفه گو بود. وقتى پیر شد، او را ملامت کردند که: «تو دیگر پیر شده‏اى و وقت هزل گوئى و شوخى کردن تو گذشته است. حال دیگر نوبت توبه و انابه است. در این آخر عمر، مدتى هم مشغول شنیدن وعظ و حدیث باش».

گفت: «به وَاللّه من حدیث هم شنیده‏ام». گفتند: «اگر راست مى‏گویى، حدیثى نقل کن». گفت: «نافع بن بُدَیل از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله برایم نقل کرد که دو خصلت پسندیده است که در هر کس باشد، سعادت دنیا و آخرت نصیب او مى‏گردد».

اهل مجلس که خیلى خوششان آمده بود، شروع به «به‏به» و «چه چه» کردند و به او احسنت و آفرین گفتند؛ سپس از او خواستند که ادامه حدیث را نقل کند. اشعب گفت: «یکى از خصلتها را نافع فراموش کرده بود و دیگرى را من از یاد برده‏ام».

ادعاى خدائى
در زمان هارون الرشید، شخصى مدّعى خدائى شد. او را نزد خلیفه بردند. خلیفه براى اینکه او را بترساند گفت: «چند روز قبل، شخصى ادعاى پیغمبرى کرد؛ او را کشتیم». گفت: «بسیار کار خوبى کردید؛ چون من او را نفرستاده بودم».


 

رجعت
شخصی که رجعت را قبول نداشت از مؤمن طاق پرسید: «تو قائل به رجعت هستى؟» گفت: «آرى». آن شخص گفت: «پس، پانصد دینار به من قرض بده تا هنگام رجعت، به تو باز گردانم». مؤمن طاق گفت: «تو ضامن بیاور که در آن زمان، به صورت انسان بر مى‏گردى و به شکل میمون نخواهى بود؛ تا من به تو قرض بدهم».


پیغمبر ، نه آهنگر
در زمان مأمون، شخصى ادّعاى پیامبرى کرد. او را نزد خلیفه بردند. مأمون از او پرسید: «معجزه ی تو چیست ؟» گفت: «هر چه بخواهى». مأمون قفل بسته‏اى را به او داد و گفت: «این قفل را باز کن».

گفت: «من ادّعاى پیغمبرى کردم، نه ادّعاى آهنگرى».

 


امامت و شهادت نسّاج
سلیمان بن مهران اعمش، در زمان حضرت صادق علیه‏السلام از محدّثین شیعه و بسیار لطیف و شوخ طبع بود.

یک روز، داود بن عمر که شغلش نسّاجى بود از اعمش پرسید: «به نظر تو، نماز خواندن پشت سر نسّاج چگونه است؟» گفت: «بدون وضو اشکال ندارد».

داود پرسید: «شهادت دادن نسّاج چگونه مى‏باشد؟» گفت: به انضمام شهادت دو مرد عادل، قبول است

فرعونِ پیامبر

به مردى گفتند: «نام پیامبرانى را که در قرآن آمده، بگو». گفت: «موسى، عیسى، یحیى،... فرعون». گفتند: «فرعون که پیامبر نبود». گفت: «اختیار دارید ... او ادعاى خدائى داشت؛ شما او را به اندازه ی یک پیغمبر هم قبول ندارید؟!».

 

 

 

یک توصیه ی خیلی خیلی خیلی مهم !!!

 

((...نماز از مهمترین واجبات دین ماست...))

 

پس مراقب باشید در ایام تعطیل ،

( نمازتان تعطیل نشود )

 

 

با آرزوی سالی سرشار از موفقیت برای شما   

     

                     

 


+نوشته شده در دوشنبه 88/12/24ساعت 2:59 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |