در انتظار ظهور

«از جمله اتفاقات لطیف مناجات «برخ الأسود» است، همان کسى که خداوند متعال به حضرت موسى علیه السلام امر فرمود که، از او درخواست دعا کند تا براى بنى‏اسرائیل باران ببارد. بعد از این هفت سال در بنى‏اسرائیل قحطى آمد، حضرت موسى علیه السلام با هفتاد هزار نفر بیرون رفتند تا دعا کنند که باران بیاید. خداوند متعال به موسى علیه السلام وحى فرمود: موسى! چگونه اجابت کنم دعاى جمعیّتى را که غرق در گناه هستند و گناهان بر ایشان سایه افکنده است و با خباثت باطن و غیر یقین مرا مى‏خوانند و خود را از مجازات من ایمن مى‏دانند.

اى موسى! برگرد و برو به نزد یکى از بندگانم به نام برخ که دعا نماید، تا دعاى او را بپذیرم. حضرت موسى علیه السلام در پى برخ رفت و او را پیدا نکرد، تا این که روزى‏ حضرت در کوچه‏اى عبور مى‏کرد، ناگهان به بنده سیاه پوستى برخورد کرد در پیشانیش آثار سجده نمایان بود و چادر شبى به خود پیچیده و گوشه آن را به پشت گردنش گره زده بود. حضرت به نور خدا او را شناخت و بر او سلام کرد و گفت:

اسمت چیست؟ گفت: اسم من برخ است. حضرت موسى علیه السلام گفت: مدّتى در جستجوى تو بودیم، حال بیا برویم براى ما دعاى باران بخوان، برخ به میان جمعیّت آمد و چنین دعا کرد:

اللَّهُمَّ ما هذا مْن فِعالِکَ وَ ما هذا مِنْ حِلْمِکَ وَ مَا الَّذى‏ بَدا لَکَ انْقَضَتْ عَلَیْکَ عُیُونُکَ أَمْ عانَدَتْ الرِّیاحُ عَنْ طاعَتِکَ أَمْ نَفَدَ ما عِنْدَکَ أَمْ إِشْتَدَّ غَضَبُکَ عَلَى الْمُذْنِبینَ، الَسْتَ کُنْتَ غَفَّاراً قَبْلَ خَلْقِ الْخاطِئینَ، خَلَقْتَ الرَّحْمَةَ وَ أَمَرْتَ بِالْعَطْفِ أَمْ تَرینا أَنَّکَ مُمْتَنِعٌ أَمْ تَخْشى‏ الفَوْتَ فَتُعَجِّلُ بِالْعُقُوبَةِ.

خدایا! این خشکى و قحطى کار تو نیست، و این سخت‏گیرى بر بندگان از بردبارى تو نیست. چه آشکار شده بر تو که چشمه‏هاى تو کم آب شده است؟! آیا بادها از فرمانبرى تو روگردان شده‏اند؟! یا آنچه نزد توست به پایان رسیده است؟! یا خشمت بر گنهکاران شدّت یافته است؟! آیا تو پیش از آفریدن معصیت کاران آمرزنده نبودى و رحمت را نیافریدى؟ مگر به مهربانى دستور ندادى؟ آیا مى‏خواهى با این سخت‏گیرى شوکت خود را به ما نشان دهى، آیا مى‏ترسى فرصت از دست برود و ما نمیریم، پس قبل از مردن ما در کیفر شتاب نمودى؟!

هنوز برخ نرفته بود که باران رحمت خدا سرازیر شد، و بارش بنى‏اسرائیل را فرا گرفت. برخ در بازگشت به حضرت موسى علیه السلام گفت: دیدى چگونه با پروردگار مشاجره کردم و او چگونه با من لطف و انصاف نمود.» 

از بزرگترین الطاف الهى بر بندگان این است که اسرار عموم مردم را پنهان نگه داشته و باطن‏ها را بر یکدیگر پوشیده مى‏نماید تا از اسرار و نقشه‏هاى درونى آگاهى نیابند. بنابراین به زندگى و ارتباط در امور به گونه عادى مشغول هستند.

اگر پرده‏کشى بر ظاهر اعمال انسان‏ها نبود؛ اجتماع متلاشى شده و کار به سختى مى‏کشید و هیچ کس میل و علاقه‏اى به رابطه قلبى نداشت و بیشتر بندگان خدا از این نعمت نهانى آگاه نیستند و نمى‏دانند که آبروى فردى و اجتماعى آنان در گرو رحمت الهى است.

اگر روزى گوشه‏اى از این پرده براى رسوایى یا آزمایش کنار رود، هیچ کسى قدرت زندگى با دیگران حتى با نزدیکان خود را نخواهد داشت.


+نوشته شده در جمعه 90/2/30ساعت 1:28 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |