هفته ای از هجرت گل رفته است گل به جنت نزد بلبل رفته است باغبان تنهای تنها مانده است در فراقش اشک خون افشانده است باغبان را کار غیر از آه نیست محرم اسرار او جز چاه نیست باغ را با یاد گل می بوید او خاک را از خون گل می شوید او رفته گل با خود صفا را برده است صبر و تاب غنچه ها را برده است غنچه ها از غم ز پا افتاده اند دامن مِهر گل از کف داده اند غنچه ها با داغ و غم جوشیده اند در فراق گل سیه پوشیده اند غنچه ای افسرده گشته نوحه گر آمده با گردن کج پشت در غنچه ای دیده پُر اختر می کند در غم گل ختم کوثر می کند غنچه ای هم جوش با پاکی گل کرده برسر چادر خاکی گل غنچه ای در سجده در محراب گل می رود در خواب و بیند خواب گل
+نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 12:9 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( )
|