سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در انتظار ظهور

ای پر از غوغای غربت از نوا افتاده ای
خسته و بی تاب در بستر ز پا افتاده ای
آب می گردی و سو سو می زنی مانند شمع
آتشی ام خموش و بی صدا افتاده ای
زخمهایت را مگر مرحم به غیر از مرگ نیست
کای دوای درد عالم بی دوا افتاده ای
خیز و برپا و ببین جان کندن روز و شبم
مهربان قد کمانِ من چرا افتاده ای
گاه پشت در اسیر آتش و میخ و لگد
گاه بین کوچه در موج بلا افتاده ای
از تمام صورتت از چادرت خون می چکد
دیدمت بر خاک،با سیلی ز پا افتاده ای
در پِیَم با دست می گشتی و می گفتی حسن
ای فروغ چشم تار من کجا افتاده ای


+نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 12:3 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |