سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در انتظار ظهور

ای پادشه خوبان ، داد از غم تنهایی

دل بی تو بجان آمد ، وقت است که باز آیی


+نوشته شده در شنبه 89/5/2ساعت 3:50 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



سالی، موسم حج منصور خلیفه عباسى (که خداوند او را لعنت کند ) به مکه رفته بود. او در "مسجد الحرام" کنار دیوار کعبه فردى را دید که پرده خانه را گرفته و به خداوند از دست ظالمان شکایت مى کند و مى گوید: خدایا، مى بینى چطور بندگان صالحت دچار ظلم و ستم شده اند؟منصور چون چنین دید، او را احضار کرد و پرسید: از دست چه کسى شکایت دارى؟

او گفت: از دست تو!

منصور پرسید: براى چه؟

او پاسخ داد: زیرا که صالحان و نیکوکاران را از مسند برکنار کرده اى و بدکاران را بر سر کار آورده اى

منصور گفت: اما چنین نیست، نیکوکاران از من فاصله گرفته اند، من تقصیرى ندارم

او پاسخ گفت: علت امر این است که تو، خود از جمله بدکاران بد هستى

آنگاه با کمال جرات و شهامت در حضور منصور سخنانش را ادامه داد: من مسافرتى به کشور هند کردم، تقریبا تمامى مردم آنجا بت پرست هستند روزى در بازارى مى گذشتم که به مغازه قصابى رسیدم، قصاب همانطور که در حال وزن کردن گوشت بود، به بالاى سرش نگاه مى کرد او این کار را چند بار تکرار کرد، تا اینکه کنجکاوى من برانگیخته شد. من صبر کردم تا مغازه خلوت شد، آنگاه نزد او رفتم و علت این امر را پرسیدم. ابتدا او انکار کرد و خواست از پاسخ دادن به سوال من طفره رود ولى چون با اصرار بیش از حد من مواجه شد، چنین گفت: این چیز که بالاى سر من است، بت من و خداى من مى باشد، من او را مى پرستم و همیشه و در همه احوال او را مراقب خود مى دانم، و آن را براى این بالاى سر خود نصب کرده ام تا به مردم ظلم نکنم، وقتى مى خواهم گوشت را در ترازو قرار دهم نگاهى هم به او مى کنم تا او را به یاد داشته باشم و توجه کنم که او مراقب احوال من است. من چون ایمان راسخ او را به بتش دیدم، بسیار ناراحت شدم که چرا بعضى از مسلمانان چنین ایمانى به خداوند عالم ندارند. راستى اى منصور، تو که خود را مسلمانى مى دانى و به خداوند ایمان دارى، چرا ملاحظه خداوند را نمى کنى و به مردم ظلم مى کنى؟ آیا خداوند را حاضر و ناظر نمى یابى؟

مرد که منصور را با سخنانش در منگنه قرار داده بود ادامه داد: اى منصور، روزگارى به چین سفر کردم و به پایتخت آن کشور رفتم و خواستم پادشاه کشور را ملاقات کنم از اطرافیان چگونگى ملاقات را پرسیدم، گفتند: سلطان چین، مدتى است شنوایى خود را از دست داده است و به سختى چیزى مى شنود، ولى او اعلان کرده است، هر کسى ظلمى دیده است و شکایتى دارد، لباس زرد بپوشد و در روز معین به بارگاه بیاید تا من او را ببینم و به دادش برسم.

اى منصور، من در این فکر هستم که چگونه سلطان کافر به داد مردم مى رسد، اما تو که ادعاى مسلمان بودن دارى و مى گویى که پسر عموى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم هستى، و مى بینى که در مملکت اسلام چنین ظلم و ستم بر مردم مى شود چرا در صدد چاره جویى برنمى آیى؟

مرد، با این سخنان در حضور دیگران منصور را محکوم کرد، منصور، در حالى که سرشکسته و خوار شده بود از آنجا دور شد.


+نوشته شده در شنبه 89/5/2ساعت 3:37 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



 

فرزند بزرگ سید الشهدا و شبیه پیامبر که روز عاشورا فداى دین شد.مادر على اکبر، لیلا دختر ابى مره بود.در کربلا حدود 25 سال داشت.سن او را 18 سال و 20 سال هم گفته ‏اند. او اولین شهید عاشورا از بنى هاشم بود.

على اکبر شباهت بسیارى به پیامبر داشت، هم در خلقت، هم در اخلاق و هم در گفتار، به همین جهت روز عاشورا وقتى اِذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین(ع) چهره به آسمان گرفت و گفت: «اللهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الى رؤیه نبیک نظرنا الیه...»

 

الگوى شجاعت و ادب،اکبر *** در دانه فاطمى نسب،اکبر
فرزند یقین ز نسل ایمان بود *** پرورده دامن کریمان بود
آن یوسف حسن،ماه کنعانى‏ *** در خلق و خصال،احمد ثانى‏
آن شاهد بزم،سرو قامت بود *** دریا دل و کوه استقامت بود
آن دم که لباس رزم مى‏پوشید *** از کوثر عشق،جرعه مى‏نوشید
از فرط عطش فتاده بود از تاب‏ *** گردید ز دست جد خود سیراب‏
در راه خدا ذبیح دین گردید *** بر حلقه عاشقان نگین گردید
داغش کمر حسین را بشکست‏ *** با خون سرش حناى خونین بست‏
دیباچه داستان حق،اکبر *** قربانى آستان حق،اکبر

 

شجاعت و دلاورى على اکبر و رزم آورى و بصیرت دینى و سیاسى او، در سفر کربلا به ویژه در روز عاشورا تجلى کرد. سخنان، فداکاریها و رجزهایش دلیل آن است. وقتى امام حسین(ع) از منزلگاه «قصر بنى مقاتل» گذشت، روى اسب چشمان او را خوابى ربود و پس از بیدارى «انا لله و انا الیه راجعون» گفت و سه بار این جمله و حمد الهى را تکرار کرد. على اکبر وقتى سبب این حمد و استرجاع را پرسید، حضرت فرمود: در خواب دیدم سوارى مى ‏گوید این کاروان به سوى مرگ مى ‏رود پرسید: مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: چرا
گفت: «فاننا اذن لا نبالى ان نموت محقین»پس باکى از مرگ در راه حق نداریم!

روز عاشورا نیز پس از شهادت یاران امام، اولین کسى که اجازه میدان طلبید تا جان را فداى دین کند او بود. گر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت(ع) و بر امام بسیار سخت بود، ولى از ایثار و روحیه جانبازى او جز این انتظار نبود. وقتى به میدان مى ‏رفت، امام حسین(ع) در سخنانى سوزناک به آستان الهى، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولى تیغ به رویشان کشیدند، نفرین کرد.
على اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهاى شجاعانه ‏اى با انبوه سپاه دشمن نمود.
هنگام جنگ،این رجز را مى ‏خواند که نشان دهنده روح بلند و درک عمیق اوست:


پیکار سخت، او را تشنه ‏تر ساخت. به خیمه آمد. بى آنکه آبى بتواند بنوشد، با همان تشنگى و جراحت دوباره به میدان رفت و جنگید تا به شهادت رسید. قاتل او مره بن منقذ عبدى بود. پیکر على اکبر با شمشیرهاى دشمن قطعه قطعه شد. وقتى امام بر بالین او رسید که جان باخته بود. صورت بر چهره خونین على اکبر نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد:
«قتل الله قوما قتلوک...» و تکرار مى‏ کرد که: «على الدنیا بعدک العفا». و جوانان هاشمى را طلبید تا پیکر او را به خیمه گاه حمل کنند . على اکبر، نزدیکترین شهیدى است که با حسین(ع) دفن شده است. مدفن او پایین پاى ابا عبد الله الحسین(ع) قرار دارد و به این خاطر ضریح امام، شش گوشه دارد.


+نوشته شده در شنبه 89/5/2ساعت 3:30 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



عدم تطابق گفتار با کردار سه دلیل می‏تواند داشته باشد:
1 - ضعف اعتقاد و ایمان.
2 - ضعف روحی روانی.
3 - خودفراموشی.
علامه طباطبایی می‏گوید: "این که انسان بگوید چیزی را که بدان عمل نمی‏کند، غیر آن است که عمل نکند به آن چه گفته است، چون قسم اول ناشی از ضعف اراده و سستی همت است (که البته خود یکی از رذایل اخلاقی و منافی با سعادت نفس انسانی است) و قسم دوم نفاق است".  منظور این است که گاه انسان سخنی می‏گوید که از اول تصمیم دارد انجام ندهد، که یک نوع نفاق است، اما گاه از اول تصمیم بر عمل دارد، ولی بعد پشیمان می‏شود، که دلیل ضعف اراده است.  قرآن مجید از این خطمشی انتقاد کرده و به شدت خودفراموشی را تقبیح نموده است و می‏فرماید: "آیا مردم را به خوبی دعوت می‏کنید، در حالی که خود را فراموش کرده‏اید، با این که تناسب آسمانی را می‏خوانید؟! آیا هیچ فکر نمی‏کنید؟".  قرآن مجید در آیه فوق این حرکت منافقانه را با عقل هماهنگ نمی‏داند، به این جهت نظر دارد که علم اگر نافع نباشد و به مرحله عمل نرسد، مانند جهل است. در آیه دیگر منشا خودفراموشی را خدافراموشی دانسته است: "و لا تکونوا کالّذین نسوا اللّه فانسیهم انفسهم؛ مانند کسانی نباشید که خود را فراموش کرده‏اند و خداوند کیفر خدا فراموشی آنان را خود فراموشی قرار داده است". گاهی انسان تمام توجه‏اش به محیط اطرافش است و کاملاً از خود غافل است، و این جز غفلت از خود و خودفراموشی و از خود بیگانگی نمی‏تواند باشد.


+نوشته شده در دوشنبه 89/4/21ساعت 5:41 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



 

 تحقیقی بودن اصول دین به این معناست که هر مسلمانی در رسیدن به حقانیت دین واصول دینی و مذهبی خود باید مستقل عمل کند . در قبول آنها نباید از کسی تقلید کرده و طبق نظر دیگران اعتقاد پیدا کند.خود انسان به نحوی عمل کند که بتواند برای اصول اعتقادی خود اعم از توحید و نبوت و معاد دلیل داشته باشد .
در این اصول تقلید جایز نیست و یقین خود شخص شرط می باشد. یعنی با دلیل اعتقاد به وجود خدا و رسالت پیامبر اسلام داشته باشد ، نه اینکه چون فلان مرجع تقلید گفت ، خدا هست ، پس خدا وجود دارد. البته در این که دلایل از چه  گونه باشد _ فلسفی ، کلامی ، عرفانی ، علمی ، فطری و درونی ، عرفی و ...  تفاوتی نمی کند بلکه آنچه که شرط است این است که با استقلال فکری همراه باشد، نه با تبعیت از نظر و قبول اعتقاد دیگران .
 برخلاف مسایل اصول دین ، فروع دین یعنی احکام عملی فردی و اجتماعی ، عبادی ، اقتصادی و سیاسی ، تعبدی هستند ؛ به این معنا که مسلمان بعد از قبول اصول دین به صورت استدلالی و با تکیه بر فهم و یقین خود ، در عمل به احکام شرعی که اموری عملی هستند ، نه نظری ، باید از پیامبر و امامان بعد از او تبعیت کند . به هر آنچه که آنان امر کرده اند  عمل کند .  به خاطر دور از دسترس بودن پیامبر و امام برای ما که در زمان های بعد از زمان ایشان و در عصر غیبت به سر می بریم ، باید برای دریافت احکام الهی به کتاب خدا و روایات و احادیث باقی مانده از پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام مراجعه کنیم .
مراجعه به قرآن و روایات و احادیث نیازمند تخصص در علوم چند گانه ای است که از توان علمی   بسیاری از افراد جامعه خارج است . بنابراین تعدادی از مسلمین باید باشند که با تمام توان و نیروی فکری خود عمر خود را در راه استنباط احکام خدا از قرآن و روایا ت و احادیث معصومین علیهم السلام صرف کنند و دیگرانی که توان و یا فرصت و حوصله این اقدام را نداشتند، از نظر تخصصی و کارشناسی آنان در این رابطه استفاده کنند و به نظر آنان که نظر تخصصی در باب احکام است ، عمل نمایند .


+نوشته شده در دوشنبه 89/4/21ساعت 5:38 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



  فرزند بزرگوار محدث قمى صاحب «مفاتیح الجنان»  مى‏فرمودند  : روزى که پدرم از دنیا رفت و او را در کنار مرقد مطهر حضرت شاه اولیا امیرالمؤمنین علیه‏السلام دفن کردیم ، شب آن روز برادرم پدر را در خواب دید که فرمود : یک جلد از کتاب « بحار الأنوار » علامه مجلسى رحمه‏الله متعلق به فلان عالم پیش من امانت بود ، آن را به صاحبش نداده‏ام ، هر چه سریع‏تر آن را به مالکش بدهید ، صبح آن شب در حالى که کتاب را براى تحویل به صاحبش مى‏بردیم ، کنار درب خانه از دست ما روى زمین افتاد ، آن را برداشته و گرد و غبار از روى جلدش زدوده سپس به صاحبش برگرداندیم ، شب آن روز پدر بزرگوار در عالم خواب به ما فرمودند : امروز « بحار الأنوار » از دست شما افتاد و بر جلد آن خراش وارد شد ، روزى که من آن را به امانت گرفتم جلد آن سالم بود ، مسئله خراش روى جلد را حتماً از صاحب آن حلالیت بطلبید ! !


+نوشته شده در دوشنبه 89/4/21ساعت 5:35 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |



<      1   2   3