سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در انتظار ظهور

یا عَلى ثَلاثٌ مُجالَسَتُهُمْ تُمیتُ الْقَلْبَ: مُجالَسَةُ الاَْنْذال وَ مُجالَسَةُ الاَغْنیاء; وَالَحَدیثُ مَعَ النِّساء. اى على، همنشینى با سه گروه قلب را مى میراند: همنشینى با انسانهاى پست، همنشینى با ثروتمندان، سخن گفتن با زنان.
نکته های مهمی از این فقره از وصیّت نامه حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) خطاب به امیرمؤمنان (علیه السلام) استفاده مى شود از جمله  مى توان استفاده مهمّى در مورد حیات و مرگ قلب کرد. قلب در این جا کنایه از روح و جان آدمى است; یعنى، علاوه بر این که جسم آدمى حیات و ممات دارد، دل و روح آدمى نیز داراى حیات و مرگ است که از آن به «حیات و مرگ معنوى» تعبیر مى شود.
«مَسْکِنَتى وَ أَماتَ قَلْبى، عَظیمَ جَنایَتى; خدایا، خطاهایم بر من لباس خوارى پوشانده و دورى از تو، جامه بیچارگى به تنم کرده و جنایات و گناهان بزرگم، قلبم را میرانده است».
همین دعا، دلالت بر این مطلب دارد که قلب هم داراى مرگ و زندگى است. و اصلاً مناجات تائبین خود بیانگر عوامل مرگ و حیات قلب است. امام(علیه السلام) عرض مى کند: خدایا با توبه قلبم را زنده کن; بدین معنى که، حیات با توبه و مرگ با گناهان صورت مى پذیرد.
بعضى از افراد هستند که در کنار آنان هزاران درس عبرت صورت مى گیرد و یا هزاران آیه و روایت و مواعظ تکان دهنده در گوش آنها مى خوانند، امّا کوچکترین اثرى در آنها ندارد و هیچ تکان نمى خورد، چون قلبش مرده است.
حیات را مى توان با دو چیز به خوبى شناخت: حسّ و حرکت، یعنى موجودى که نه احساس دارد و نه حرکت، مرده است، و همان طور که قرآن در بحث مفصّل خود از حیات و مرگ معنوى گاهى مثلاً، بعضى ازمرده ها را در ردیف زنده ها قرار مى دهد: «وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبیلِ اللّهِ اَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؛ مپندار که کشته شدگان راه خدا مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند» یا در جاى دیگر عدّه اى از زنده ها را در صف مرده ها قرار مى دهد: «انّک لا تَسْمَعُ الْمَوتى وَلا تَسْمَعُ مِنَ الصَمِّ الدُّعا» در جایى دیگر مى فرماید: «لِیُنْذِرَ بِهِ مَنْ کانَ حَیّاً; تا به سبب آن کسى که زنده است انذار داده شود (بدهد)». قرآن وسیله انذار به آدمهاى زنده است. اى على، همنشینى با سه گروه قلب را مى میراند: همنشینى با انسانهاى پست، همنشینى با ثروتمندان، سخن گفتن با زنان.
«حیات و مرگ دلها»
انسانها داراى چند نوع حیات و مرگند!
نخست حیات و مرگ «نباتى»، که مظهرش همان نمو و رشد و تغذیه و تولید مثل است و از این نظر با تمام گیاهان همگام مى باشد. دیگر حیات و مرگ «حیوانى»، که نشانه بارز آن «احساس» و «حرکت» است و در این دو ویژگى نیز با تمام حیوانات یکسان است.
امّا نوع سوّم از حیات مخصوص انسانهاست و آنان را از گیاهان و حیوانات دیگر جدا مى کند که آن حیات «انسانى و روحانى» است; این همان چیزى است که در روایات اسلامى از آن به عنوان «حیاةُ القلوب» تعبیر شده است که منظور از «قلب» در این جا، همان «روح»، «عقل» و «عواطف» انسان است. در سخنان امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه ها و کلمات قصار نهج البلاغه روى این مسأله، بسیار تأکید شده است، در خطبه یکصد دو ده درباره قرآن مى گوید: «تَفَقَّهُوا فیهِ فَإِنَّهُ رَبیعُ الْقُلُوبِ; درباره قرآن بیندیشید که بهار حیات بخش دلهاست». در خطبه یکصد و سی و سه درباره حکمت و دانش مى فرماید: «هِىَ حَیاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَیِّتِ; حکمت مایه حیات دلهاى مرده است». و گاهى بیمارى قلب را در برابر بیمارى بدن قرار داده و در کلمه قصار، شماره سیصد و هشتاد و هشت مى فرماید: «وَ اَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ; بدتر از بیمارى تن بیمارى دل است». در کلمه شماره سیصد و چهل و نه مى فرماید: «مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُه; هر کس روح ورع در او کم شود قلبش مى میرد». و تعبیرات فراوان دیگر.
از سوى دیگر، قرآن مجید براى انسان نوع خاصّى از بینایى و شنوایى و درک و شعور، غیر از بینایى و شنوایى و شعور ظاهر قایل شده چنان که درباره کافران مى فرماید: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ; آنها کران و لالان و کورانند و به همین دلیل چیزى نمى فهمند».
در جاى دیگر، منافقان را بیمار دلانى مى نامد که خداوند بر بیمارى آنها مى افزاید: «فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهِ مَرَضاً»
کسانى را که ترس از خدا در وجودشان نیست سنگدلانى معرّفى کرده که قلبشان از سنگ خارا نیز سخت تر است: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکمْ فَهىَ کَالْحِجارَةِ اَوْ اَشّد قسْوَة» درباره گروهى از کافران تعبیرى دارد که ضمن آن، آنان را به عنوان «ناپاکان» معرّفى مى کند، مى گوید: «أُولئِکَ الذِّینَ لَمْ یَرِدِ اللّه اَنْ یُطَهّرَ قُلُوبُهُمْ; آنان کسانى هستند که خدا نمى خواهد دلهایشان را پاک سازد»
در جاى دیگر مى فرماید: دعوت تو را تنها زندگانى که گوش شنوا دارند اجابت مى کنند نه مردگان «اِنَّما یَسْتجیبُ الذِّینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى یَبْعَثَهمُ اللّهُ ثُمَّ اِلَیْه یُرْجَعوُنِ; تنها کسانى که گوش شنوا دارند اجابت دعوت تو را مى کنند، امّا مردگان را خدا در قیامت بر مى انگیزد سپس به سوى او باز مى گردند»
از مجموع این تعبیرها و تعبیرهاى فراوان دیگرى که مشابه آن است به خوبى روشن مى شود که قرآن محور حیات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد، چرا که تمام ارزش انسان نیز در همین قسمت نهفته شده است.
عوامل مرگ و حیات روحانى بسیار زیاد است، ولى قدر مسلّم این است که «نفاق»، «کبر»، «عصبیّت»، «جهل» و گناهان بزرگ، قلب را مى میراند، چنانکه در مناجات تائبین از مناجاتهاى پانزدهگانه امام زین العابدین، على بن الحسین(علیه السلام)مى خوانیم: «وَأماتَ قَلْبى عَظیمَ جَنایتى»
حال رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: همنشینى با سه دسته قلب را مى میراند: همنشینى با انسانهاى آلوده و پست قلب را مى میراند و انسان در اثر مجالست با این گونه افراد به جاهایى سقوط مى کند که چه بسا مایه عبرت همگان مى شود. («نذل» به معناى رذل و پست از نظر اخلاقى، دینى، فکرى و...) انسان از چند راه ـ که عمدتاً چهار راه است ـ کسب شخصیّت مى کند:
الف) پدر و مادر که در دامان آنها پرورش مى یابد؛
ب) جامعه، کوچه و بازار و هر آنچه به عنوان عرف، عادت و محیط تعبیرمى کنند؛
ج) معلّم و استاد؛
د) دوست و همنشین، که بخش عمده شخصیّت هر کسى، مولود همنشینى با دوستان است؛ یعنى، اگر آنان آلوده باشند او هم آلوده مى شود و اگر اینها پاک باشند، او هم پاک مى شود.
در انسان، حالتى روانى به نام «محاکات» (تقلید) وجود دارد که هر چه را ببیند بى اختیار تقلید مى نماید; مثلا، یک نفر خمیازه مى کشد اکثر آنانى که اطراف مجلس نشسته اند خمیازه مى کشند. بسیارى از صفات و حالات در انسان همین گونه است که با محاکات ناخودآگاه در انسان منعکس مى شود که از جمله آنها، تأثیر احوال و اخلاق دوست بر دوست است. فرموده اند: اگر افراد خویشتن دار و تودارى را دیدید که نتوانستید آنان را در بر خورد اوّل و دوّم تشخیص بدهید، نگاه به دوستان و همنشینانش کنید; «فَانْظُروُا اِلى خُلفائِهِ وَ جَلَسائِه; به همنشینانش بنگرید».
اگر دیدید که عدّه اى لااُبالى و ولگرد دور او جمع هستند، هر چه هم جانماز آب بکشد فریب او را نخورید، چون «اِنَّ الْمَرْءَ عَلى دینِ خَلیلِهِ وَ جَلیلِهِ؛ چون آدمى، بر دین دوست و همنشین خود است». بنابراین همنشینى با اراذل قلب را مى میراند.
مپندار که کشته شدگان راه خدا مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند.
 همنشینى با اغنیا نیز قلب انسان را مى میراند، البتّه مراد از اغنیا در این جا، نوع اغنیاست. این گونه نیست هر کسى غنى بود، بد باشد. چه بسا افراد ثروتمندى باشند که همنشینى با آنها سعادت بیافریند; مانند حضرت ابراهیم(علیه السلام)که ثروت زیادى داشت، امّا همین که یک نفر ذکر «سُبُّوحٌ وَ قُدُّوسٌ» مى گوید، نصف اموالش را در راه خدا به او مى بخشد. و این حساب دیگرى دارد. یعنى در اغنیاى متدیّن بحثى نیست، بلکه چون غالب و بیشتر اغنیا، آدمهاى مرّفه، بى درد، و از خود راضى، متکبّر و غرق در ناز و نعمتند و وقتى انسان با آنان مى نشیند، یا درباره درآمدها و یا درباره مخارج زندگى صحبت مى کنند از خدا و پیغمبر و معنویات یا اصلا صحبتى نمى کنند یا کم سخن مى گویند.
اگر صحبت شود، مشاهده مى کنى که شاید انواع چلوخورشت را براى شما مى شمارد، علم و آگاهى و اطلاعات آنها در انواع غذاها، چرندگان و پرندگان، وسایل عیش و نوش،... بسیار زیاد است، امّا همین که یک بحث اخلاقى شود، همه ساکت و خاموش مى شوند گویا خاک قبرستان بر آنها پاشیده شده است و مجالست با اغنیایى با چنین اوصافى قلب را مى میراند.
مورد آخر «اَلْحَدیثُ مَعَ النِّساء» البته نه در مورد زنان با ایمان و دیندار؛ چون اکثر بحثهاى زنان، درباره تجمّلات است; مثلا، یا درباره جواهراتست و یا عیب و ایراد گرفتن دیگران. خلاصه در هر جایى که سخن از دنیا و تجمّلات و زرق و برق و... باشد باعث مرگ قلب مى شود، چون حدیث یعنى، گفتگو و این لازمه مجالست است. قرآن درباره زنان تعبیر جالبى دارد: «أَوَ مَنْ یُنْشِّىء فىِ الحِلْیَة وَ هُوَ فِى الْخِصالِ غَیْرُ مبین; چون اینان در زینت پرورش پیدا مى کنند; یعنى، بافت فکرى آنها، بافت تجمّلاتى است. مسأله مهمّ توجّه به این نکته است که عوامل حیات و مرگ قلب بسیار زیاد است و انسان باید مواظب باشد که روح و جان خودش را به دست هر کس نسپارد.


+نوشته شده در شنبه 88/12/22ساعت 10:36 عصرتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |