سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در انتظار ظهور

پهلوانى از بیابانى مى گذشت .
خرسى را دید که در تله اى گرفتار شده بود.
پهلوان خرس را نجات داد.
خـرس نـیز با او دوست شد وپس ازآن , همه جا همراه او بود.
روزى حکیمى به پهلوان گفت : خرس یک حیوان نااهل است .
دوستى با نااهلان نیز روا نیست .
به دوستى خرس دل مبند.
پـهلوان سخن حکیم را گوش نکرد.
تا آن که روزى خرس و پهلوان در گوشه اى خوابیده بودند.
از قـضـا مـگسى به سراغ خرس آمد.
خرس هر چه با دستش آن مگس را رد مى کرد, باز مگس مى آمد و او را آزار مـى داد.
سـرانجام خرس برخاست و رفت از کنار کوه ,سنگى بزرگ برداشت و آورد.
چون دیـد آن مگس روى صورت پهلوان نشسته است , آن سنگ بزرگ را با خشم روى آن مگس انداخت تـااورابـکـشـد, در نـتـیجه سر پهلوان , زیر آن سنگ بزرگ کوفته شد و او جان داد.
این بود نتیجه ی دوستى با خرس که به دوستى خاله خرسه معروف است .
 


+نوشته شده در شنبه 89/1/14ساعت 12:42 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |