سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در انتظار ظهور

مـى گـویـند: زنى دیوانه شد و او را به دارالمجانین بردند.
براى معالجه اش هر کار کردند فایده اى نـبـخشید .
این زن هر روز صبح , دیوانه ها را دور خودش جمع مى کرد و مى گفت : من یک شوهر زیبا دارم .
یک پسر و یک دختر خوشگل دارم .
ماشین سوارى قشنگى داریم .
عصر به عصر که شوهرم از سـر کـار مـى آیـد , پـشت فرمان ماشین مى نشیند و من و بچه ها هم عقب ماشین مى نشینیم .
از قصرمان که درشمیران است مى رویم به ویلایى که داریم و در آنجا تفریح مى کنیم .... بـعد از تحقیقات درباره ی کودکى این زن , معلوم شد که وى در زمان درس خواندن آمال و آرزوهاى عـجـیبى داشته است , مثلا آرزو داشته است که شوهر آینده اش یک ادارى عالى رتبه و خوش قیافه بـاشد , بچه هاى آنها , قصر و ویلایشان , ماشین و ...
چنین و چنان باشد.
سالها با این آرزوها زندگى مـى کـنـد تـا ایـن کـه از قـضـا به همسرى مردى عادى , فاقد زیبایى و ثروت در مى آید .
زندگى مـشـتـرکـشـان را در خـانـه اى کـوچـک و اجـاره اى آغـاز مـى کـنـنـد و صـاحـب فـرزنـد نـیز نـمـى شـونـد.
عـمـلـى نـشدن آرزوها , چنان روان زن بیچاره را آزار مى دهد تا سرانجام دیوانه اش مى کند .


 نکته :

  رؤیـایـى بار آمدن کودک , بیشتر بر اثر تلقینى است که از طرف اطرافیان به ذهن او تزریق مـى شـود .
خـصـوصا پدر و مادر , به فرزند خودوعده هایى ندهند که توان انجام دادن آن را نداشته بـاشند تا نتیجه اش این بشود که او یک عمر در رؤیاهاى خیالى خود پرواز کند و هیچ وقت دسترسى به آن نداشته باشد .


+نوشته شده در شنبه 89/1/14ساعت 12:37 صبحتوسط سیدمحمدرضا سبحانی نیا | نظرات ( ) |